حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
می بیارید و به می تازه کنید ایمان را
غم جنّات و جهنم نبود رندان را
ترک خود گیر که با خود به مکانی نرسی
که در آن کوی مجالی نبود رضوان را
عاقلان را به مقامات مجانین ره نیست
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
زمانه باز جوان کرد پیرزالِ جهان را
بیار می که حیات از می است پیرو جوان را
مگر تتبّعِ من می کند سحاب به نیسان
که وقفِ طرفِ چمن کرد چشم ژاله فشان را
ببین بساطِ بساتین ز گونه گونه ریاحین
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
گه از می تلخ میکن آن دو لعل شکرافشان را
که تا هر کس به گستاخی نبیند آن گلستان را
کنم دعوی عشق یار و آنگه زو وفا جویم
زهی عشق ار به رشوت دوست خواهم داشتن آن را
بران تا زودتر زان شعله خاکستر شود جانم
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
صبا نو کرد باغ و بوستان را
پیاله داد نرگس ارغوان را
به خط سبز، صحرا نسخه برداشت
سواد روشن دارالجنان را
سحرگاهان چکید از قطره ابر
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
گفتی ز دل برون کن غمهای بیکران را
تو پیش چشم و آنگه جای گله زبان را
تا دل ز من ببردی از ناله شب نخفتم
ای دزد، بشنو آخر فریاد پاسبان را
بگذشت از نهایت بی خوابی من، آری
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
برو، ای باد و پیش دیگران ده جلوه بستان را
مرا بگذار تا میبینم آن سور خرامان را
گرفتار خیالات لبش گشتم همین باشد
اثر هرگه مگس در خواب ببیند شکرستان را
به این مقدار هم رنجی بر آن خاطر نمیخواهم
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
بی روی تو خوش کردم من تلخی هجران را
با شربت دیدارت بدخو نکنم جان را
از بس که دل خلقی گم شد به زنخدانت
خون پر شود ار کاوند آن چاه زنخدان را
دی شانه زدی گیسو، افتاد بسی دلها
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷
رخ چو عید تو دل برد بهر قربان را
ازین نشاط به یکجا دو عید شد جان را
مرا تو عیدی و از انتظار تو امشب
به دیده آب نبود این دو طفل گریان را
قدم به تهنیت عید رنجه فرمودی
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۷۸ - صفت ماهتابی که پیش از مهر روشن پردهٔ ابر حیا بر رو کشیده
نهانی وعده محکم گشت خان را
که با هم یک تنی باشد دو جان را
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۷۸ - صفت ماهتابی که پیش از مهر روشن پردهٔ ابر حیا بر رو کشیده
چو خان کرد این وصیت پاسبان را
به پاس کار خود خوش کرد جان را
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۷۸ - صفت ماهتابی که پیش از مهر روشن پردهٔ ابر حیا بر رو کشیده
نه اسباب صبوری مانده جان را
نه یارای سخن گفتن زبان را
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸۸ - کشیدن اجل، شمشیر الوقت سیف قاطع، بر سر تاجوران سر پر، و شهادت آن بهشتیان بر دست زبانی چند، و گزاردن تیغ بر سر ایشان به خبر مشهور، که «السیف محاء الذنوب»
نه هر دل داند این داغ نهان را
نه هر کس پی فتد این سوز جان را
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸۹ - بخشیدن برکت و یمن، فرزند یمینالدین مبارک را، ازین پند نامه میمون، تا در نقش این پند فرو شود، و از بند نفس بیرون آید!
چراغی باش کافروزد جهان را
نه آن شعله که سوزد خان و مان را
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۹ - مجلس ساختن خسرو پرویز با حکیمان
به پاسخ شکرین کردم زبان را
که ای نامت حلاوت داده جان را
ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١
ای کرمت نظم داده کار جهانرا
والی اقلیم جسم ساخته جانرا
داده شتاب و درنگ از ره حکمت
قدرت تو هیأت زمین و زمانرا
کرده گهر پاش و درفشان بطبیعت
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٨
بیا ز ابن یمین ای دوست بشنو
مر این شایسته پند رایگان را
یکی و سی و پنج است آن کز آنها
نباید بود غافل مؤمنان را
ز ده عشری وز آن پس منزلی چند
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٩
منور شد به شمس دولت و دین
دو گیتی چون هم این دارد هم آن را
خرد در جنب ذات پاک اصلش
فروتر از هجین دارد هجان را
شکست تیر را در عهد کلکش
[...]