برو، ای باد و پیش دیگران ده جلوه بستان را
مرا بگذار تا میبینم آن سرو خرامان را
گرفتار خیالات لبش گشتم همین باشد
اثر هرگه مگس در خواب ببیند شکرستان را
به این مقدار هم رنجی بر آن خاطر نمیخواهم
که از خونم پشیمانی بود آن ناپشیمان را
سیه کردی سر خط تا نخوانم نامه حسنت
مرا بگذار تا باری ببوسم مهر عنوان را
مپرس ای دل که چون میباشد آخر جان غمناکت
که من دیریست کز یادش فرامش کردهام جان را
زنندم سنگ چون بهرت تو هم بفرست یک سنگی
که میرم هم در آن ذوق و به جان بوسه دهم آن را
ورت بدنامی است از من، به یک غمزه بکش زارم
چرا بر خویش مشکل میکنی این کار آسان را
چو خواهی کشتن، ای جان، زینهار یک سخن بشنو
یک امروزی شفیع من کن آن لبهای خندان را
بدو گفتم که چون کشتی مرا تر کن زبان باری
بگفت افتاد چون صیدم چه حاجت تیرباران را
نباشد دولتی زلف درازت را ازان بهتر
که روبد آستان قصر سلطان ابن سلطان را
خلیفه قطب دنیا آن مبارک شاه دینپرور
که او قطب یگانهست، ار بود دو قطب دوران را
هنوز ایمان و دین بسیار غارت کردنی داری
مسلمانی بیاموز آن دو چشم نامسلمان را
پریشانی که من دارم ز زلفت هم مرا بادا
چگونه گوید این خسرو که آن زلف پریشان را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است عاشقانه و غمناک که گوینده به باد فرمان میدهد تا از عشقش بگذرد و او را تنها بگذارد تا بتواند جمال محبوبش را ببیند. شاعر بیان میکند که به خاطر خیالات و دلتنگیهایش گرفتار شده و حتی از عذاب عشقش هم انصراف نمیکند. او از سنگی به سوی محبوبش میافکند و از او میخواهد که اگر قصد کشتنش را دارد، فقط یک بار با لبخند به او نگاه کند. شاعر همچنین به زیباییهای محبوب و ویژگیهای او اشاره میکند و از دینی که در دل دارد حرف میزند. در کل، این شعر بیانگر عواطف شدید عاشقانه و نگرانکنندهای است که شاعر به آن دچار شده است.
هوش مصنوعی: برو، ای باد، و زیبایی باغ را به دیگران نشان بده. من میخواهم تنها بمانم تا زیبایی آن درخت بلند و معرکه را ببینم.
هوش مصنوعی: من به خاطر خیالات و تصورات درباره لبانش به دام افتادهام و این وضعیت بهنوعی شبیه است به اینکه مگسی در خواب، شکرستان را ببیند.
هوش مصنوعی: من هیچ رنجی را به این اندازه نمیطلبم، چرا که پشیمانی از خون خودم را بر آن فردی که هیچ پشیمانی ندارد، نمیپسندم.
هوش مصنوعی: بر سر خط نامهای که احساس زیباییات را به من منتقل میکند، سیاه کردی تا نتوانم آن را بخوانم. بگذار تا بتوانم بار دیگر مهر و محبت عنوانت را ببوسم.
هوش مصنوعی: ای دل، از من نپرس حال آن کسی که جانش پر از غم است، زیرا من مدتهاست که او را از یاد بردهام و دیگر به یادش نیستم.
هوش مصنوعی: اگر به من سنگی پرتاب میکنی، تو هم یک سنگ به سوی من بفرست تا من هم با عشق و شوق، آن را در آغوش بگیرم و ببوسم.
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که فردی در حال ابراز ناامیدی و درد ناشی از بدنامی و رسوایی است. او از کسی میخواهد که با یک نگاه یا اشاره، زحمت زیادی که در تلاش برای بهبود وضعیت خود میکشد را کنار بگذارد و به جای این کار سخت، به سادگی به او کمک کند و مشکلش را حل کند. به عبارت دیگر، او به دنبال یک راه حل آسان برای رهایی از غم و اندوهش است.
هوش مصنوعی: اگر قصد داری کسی را دلشکسته کنی، ای عزیز، حتماً یک نکته را در نظر داشته باش: بگذار یک سخن بگویم که امروز شفیع من شود و آن لبهای خندان را دریاب.
هوش مصنوعی: به او گفتم که اگر میخواهی من را نجات دهی، باید با زبانت مرا سیراب کنی. او در جواب گفت: وقتی که من مانند صید در دام افتادهام، چه نیازی به تیراندازی دارم؟
هوش مصنوعی: بهتر است که در خود را به زلفهای تو ببازم تا اینکه به دربار کسی مثل پسر پادشاه بروم.
هوش مصنوعی: آن پادشاه بزرگ و مبارک که رهبری دین و ایمان را بر عهده دارد، او را میتوان به عنوان محور و مرکز دنیا دانست. اگر او تنها محور دنیا باشد، در حقیقت دو محور در دوران نمیتواند وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: هنوز در تو چیزهای زیادی برای یادگیری و کشتن ایمان و دین وجود دارد. مسلمان بودن را بیاموز و به چشمهای نامسلمان بنگر.
هوش مصنوعی: پریشانی که من از زلف تو دارم، چگونه میتواند باد به من بگوید این خسرو که آن زلفهای نامرتب را، چه حالی دارد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو بگشاید نگار من دو بادام و دو مرجان را
بدین نازان کند دل را بدان رنجان کند جان را
من و جانان به جان و دل فرو بستیم بازاری
که جانان دل مرا داده است من جان داده جانان را
چو نار کفته دارم دل بنار تفته آگنده
[...]
چو عاشق شد دل و جانم رخ و زلفین جانان را
دل و جان را خطرنبود دل این را باد و جان آنرا
من از جانان دل و دین را به حیلت چون نگه دارم
که ایزد بر دل و جانم مسلط کرد جانان را
نگارینی که چون بینی لب و دندان شیرینش
[...]
زهی سر بر خط فرمان تو افلاک و ارکان را
چوچابک دست معماری است لطفت عالم جان را
ز ابر طبع لولوء بخش و باد لطف تو بوده
بروز مفلسی بنشانده ی دریا و عمان را
تو کوه گوهری در ذات و من هرگز ندانستم
[...]
رسید آن شه رسید آن شه بیارایید ایوان را
فروبرید ساعدها برای خوب کنعان را
چو آمد جان جان جان نشاید برد نام جان
به پیشش جان چه کار آید مگر از بهر قربان را
بدم بیعشق گمراهی درآمد عشق ناگاهی
[...]
گه از می تلخ میکن آن دو لعل شکرافشان را
که تا هر کس به گستاخی نبیند آن گلستان را
کنم دعوی عشق یار و آنگه زو وفا جویم
زهی عشق ار به رشوت دوست خواهم داشتن آن را
بران تا زودتر زان شعله خاکستر شود جانم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.