گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۰

 

تا چشم باز کردم نور رخ تو دیدم

تا گوش برگشادم آواز تو شنیدم

چندان که فکر کردم چندان که ذکر گفتم

چندان که ره سپردم بیرون ز تو ندیدم

تا کی به فرق پویم جمله تویی چگویم

[...]

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن » شمارهٔ ۲۱

 

گاهی به کمال برتر از خورشیدم

گه در نقصان چو ذرّهای جاویدم

هرگه که به استغناء او مینگرم

بیم است که منقطع شود امیدم

عطار
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در فضیلت صدیق رضی الله عنه

 

میان سنگ در گوهر شنیدم

ولی سنگی بگوهر در ندیدم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۴) حکایت شه زاده که مرد سرهنگ بر وی عاشق شد

 

چو من چل روز هجر تو کشیدم

پس از چل روز امروزت بدیدم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۲) حکایت مرد نمازی و مسجد و سگ

 

کنون چون پایگاهِ خود بدیدم

امید از کارِ خود کلّی بریدم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۸) سؤال مرد درویش از جعفر صادق

 

چو در مردم وفائی می‌ندیدم

به جان و دل وفای حق گزیدم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۱۰) حکایت دیوانه و نماز جمعه

 

ندارم گاو گاوی می‌خریدم

که از پس بانگ گاوی می‌شنیدم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۲) حکایت ابلیس و زاری کردن او

 

بآخر چون بر سنگی رسیدم

بخاک ابلیس را افتاده دیدم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۶) حکایت بهلول

 

من از بغداد گفت اینجا رسیدم

بر این کُشته خفتم و آرمیدم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱۳) مناجات آن بزرگ با حق تعالی

 

چنین گفت او که آوازی شنیدم

که در دعوی ترا کذّاب دیدم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱۶) حکایت پیغامبر و کنیزک حبشی

 

برای بندهٔ گندم خریدم

ز خُلق و حلم حمّالی گُزیدم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱۹) حکایت مرد مجنون و رعنایان

 

ولی چون گندِ رعنایان شنیدم

شدم بی طاقت و سر درکشیدم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱۹) حکایت مرد مجنون و رعنایان

 

چنین گفت او که سر را درکشیدم

ز بس باد بروت اینجا که دیدم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۹) حکایت مجنون با آن سائل که سؤال کرد

 

بدو گفتم که لیلی را بدیدم

بدادم عقل و رسوائی خریدم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۹) حکایت محمود با درویش بر سر راه

 

که در صد شهر وده افزون رسیدم

بهر مسجد گدائی تودیدم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش شانزدهم » (۱) حکایت پسر هارون الرشید

 

چنین گفت او که چون آنجا رسیدم

که در خاکش فکندم می‌کشیدم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۶) حکایت جهاز فاطمه رضی الله عنها

 

به پیش حجرهٔ حیدر رسیدم

ز گریه روی مردم می‌ندیدم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیستم » (۸) حکایت ابرهیم ادهم در بادیه

 

چو لختی گرد ایشان در دویدم

یکی را نیم مرده زنده دیدم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیستم » (۱۲) حکایت مجنون و لیلی

 

خوشی می‌گفت اگر عمری دویدم

هم آخر هر دو را با هم بدیدم

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او

 

ز لفظ بوسعید مهنه دیدم

که او گفتست: من آنجا رسیدم

عطار
 
 
۱
۲
۳
۷