عطار » منطقالطیر » حکایت بوتیمار » حکایت بوتیمار
میزند او خود ز شوق دوست جوش
گاه در موج است و گاهی در خروش
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
گفت برخیز و بیا و خمر نوش
چون بنوشی خمر ، آیی در خروش
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
بحر قهاریت را بنشان ز جوش
میندانستم، خطا کردم، بپوش
عطار » منطقالطیر » عزم راه کردن مرغان » عزم راه کردن مرغان
چون رسید اینجا سخن، کم گشت جوش
جملهٔ مرغان شدند اینجا خموش
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت سلطان محمود و خارکن
لشگرش گفتند ای ابله خموش
این دو جو ارزد، زهی ارزانفروش
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مرد بت پرستی که بت را خطاب میکرد و خدا خطابش را لبیک گفت
جبرئیل آمد از آن حالت بجوش
سوی حضرت بازآمد در خروش
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتگوی سالک ژندهپوش با پادشاه
گفت من به یا تو، هان ای ژنده پوش
پیر گفت ای بیخبر، تن زن خموش
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتگوی سالک ژندهپوش با پادشاه
تیرگی دیده و کری گوش
پیری و نقصان عقل و ضعف هوش
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت یوسف و ده برادرش که در قحطی به چاره جویی پیش او آمدند و گفتگوی آنها
چون بسی آواز طاس آید به گوش
میندانم تا بماند عقل و هوش
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت محمود که لات را به هندوان نفروخت و آنرا سوزاند
آزر و محمود را دارید گوش
زانک هست آن بت تراش این بت فروش
عطار » منطقالطیر » بیان وادی معرفت » حکایت عاشقی که خفته بود و معشوق بر او عیب گرفت
این نوشته بود کای مرد خموش
خیز اگر بازارگانی سیم گوش
عطار » منطقالطیر » بیان وادی استغنا » گفتار یوسف همدان دربارهٔ عالم وجود
سر مزن، سر میزن ای مرد خموش
ترک کن این کار و هین در کار کوش
عطار » منطقالطیر » فیوصف حاله » فی وصف حاله
بحر جانم میزند صد گونه جوش
چون توانم بود یک ساعت خموش
عطار » الهی نامه » بخش دوم » (۱) حکایت آن زن که بر شهزاده عاشق شد
وگر کم از زنانی سر فرو پوش
کم از حیزی نهٔ این قصّه بنیوش
عطار » الهی نامه » بخش سوم » (۶) حکایت یوسف و ابن یامین علیهما السلام
چنین گفت آنگهی یوسف که خاموش
که خون من ازین غم میزند جوش
عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۴) حکایت شه زاده که مرد سرهنگ بر وی عاشق شد
کجا تاب آورد این جان پر جوش
که با این سلطنت گردد هم آغوش
عطار » الهی نامه » بخش ششم » (۴) حکایت فخرالدین گرگانی و غلام سلطان
وگر کرده بود بر دل فراموش
وگر از غیرت آید خونش در جوش
عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۶) حکایت سلطان محمود و ایاز در حالت وفات
بیک دُردی که در آخر کند نوش
کجا آن صافها گردد فراموش
عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱۳) مناجات آن بزرگ با حق تعالی
رضا ده صبر کن بنشین و مخروش
چه سودا میپزی مستیز و کم جوش
عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۱۴) حکایت شعبی و آن مرد که صعوۀ گرفته بود
بدو گفتا نداری ذرّهٔ هوش
که شد دو حرفِ پیشینت فراموش