گنجور

عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۷۸

 

چون دردِ تو چاره ساز آمد جان را

دردِ تو بس است این دلِ بیدرمان را

چون از سرِ فضل، ره نمایی همه را

راهی بنما اینهمه سرگردان را

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۲۵

 

چون نیست سری این غم بیپایان را

وقت است که فرش درنوردم جان را

ای جانِ به لب آمده ازتن بگسل

انگار ندیدی منِ سرگردان را

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲

 

ساقی بشکن خمار جان را

دریاب حیات جاودان را

کین یک دوسه روز عمر باقی است

از دست مده می مغان را

وان دم که تهی شود صراحی

[...]

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود

 

غلام و مادر طفل آن جوان را

نه چندان زد که بتوان گفت آن را

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود

 

که می‌کردند بر دار آن جوان را

وثاقی بود بگرفتند آن را

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دوم » (۱) حکایت آن زن که بر شهزاده عاشق شد

 

که دیدی ابروی آن دلستان را

که دل قربان نکردی آن کمان را

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سوم » (۳) حکایت ترسا بچه

 

چو ابرویش بزه کردی کمان را

ز تیرش بیم جان بودی جهان را

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۴) حکایت رهبان با شیخ ابوالقاسم همدانی

 

چنان سنگی که مردان جهان را

نباشد زورِ جُنبانیدن آنرا

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱۱) حکایت درخت بریده

 

بدام از دانه بینی مرغ جان را

که این دانه دهد مرغی چنان را

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش نهم » (۴) حکایت

 

توکّل چیست، پی کردن زبان را

ز خود به خواستن خلق جهان را

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۶) حکایت بهلول

 

برای جان من در باخت جان را

چگونه خون توان ریخت این جوان را

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۶) حکایت سلطان ملکشاه با پاسبان

 

ندید ازهیچ سو یک پاسبان را

مگر یک خفتهٔ بیدار جان را

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱) سکندر و وفات او

 

نشست و گفت مر شاه جهان را

که آن طبلی که هرمس ساخت آن را

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۱۴) حکایت دیوانه‌ای که گلیم فروخت

 

گلیمی بود آن شوریده جان را

بمردی داد تا بفروشد آن را

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۲) حکایت شیخ و مرغ همای

 

اگر پایندگی بودی جهان را

هویدائی نبودی عقل و جان را

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۵) حکایت سلطان محمود و گازر

 

بسی زر داد آن دو مهربان را

بشهر آمد بگفت این داستان را

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۴) حکایت جواب آن شوریده حال در کار جهان

 

یکی پرسید آن شوریده‌جان را

که چون می‌بینی این کار جهان را

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۵) حکایت سؤال کردن آن مرد دیوانه از کار حق تعالی

 

چنین گفت او که لوح کودکان را

اگر دیدی چنان می‌دان جهان را

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۴) حکایت اصمعی با آن مرد صاحب ضیف و زنگی حادی

 

بنزد خواجهٔ من میهمان را

بوَد حقّی که نتوان گفت آن را

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۸) حکایت شیخ علی رودباری

 

کنون عهدیست با حق این جوان را

که هر سالی کند حجّی فلان را

عطار
 
 
۱
۲
۳
۵
sunny dark_mode