عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴۹
ای از شکنج زلفت هرجا که انقلابی
هرگز نتافت بر کس چون رویت آفتابی
در پیش عکس رویت شمس و قمر خیالی
در جنب طاق چشمت نیل فلک سرابی
بی تنگی دهانت جان مانده در مضیقی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۰
درآمد از در دل چون خرابی
ز می بر آتش جانم زد آبی
شرابم داد و گفتا نوش و خاموش
کزین خوشتر نخوردستی شرابی
چو جان نوشید جام جان فزایش
[...]
عطار » مختارنامه » باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ بیحوصله و معانی كه تعلّق به » شمارهٔ ۳۰
هر کس که ز زلف تو ندارد تابی
از چشمهٔ خضر تو نیابد آبی
گر خود همه بیدارترین کس باشد
حقا که ز بیداری او به خوابی
عطار » مختارنامه » باب بیست و دوم: در روی به آخرت آوردن و ترك دنیا كردن » شمارهٔ ۲۱
بر هر وجهی که بستهٔ اسبابی
مرگت کند آگه که کنون در خوابی
دستت که ز پیوستن او بیخبری
تا از تو نبرند، خبر کی یابی
عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۱۴
از عشق تو در جگر ندارم آبی
چون بنشانم ز آتش دل تابی
از خواب غرور خویش یکبار آخر
بیدار شوم گرم ببینی خوابی
عطار » مختارنامه » باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق » شمارهٔ ۳۱
دوشش دیدم چو زلف خود در تابی
میشد چو مرا بدید در غرقابی
گفتا که برِ تو خواهم آمد فردا
گفتم:اگر امشبم ببینی خوابی
عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود
زنش گفتا گر از من سر نتابی
سر موئی ز وصل من نیابی
عطار » الهی نامه » بخش دوم » (۱) حکایت آن زن که بر شهزاده عاشق شد
که گر زین چار حاجت سر بتابی
جزین چیزی که میخواهی بیابی
عطار » الهی نامه » بخش سوم » (۶) حکایت یوسف و ابن یامین علیهما السلام
نشسته بود یوسف در نقابی
که نتوانی نهفتن آفتابی
عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۱) حکایت آن مرد که در بادیه تجرید میکرد
بدین دَر گر بیفتی چون خرابی
چنان خیزی که گردی آفتابی
عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۱) حکایت کیخسرو و جام جم
که تو با ما یخی بر آفتابی
و یا کف گِلی بر روی آبی
عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۶) حکایت کشته شدن پسر مرزبان حکیم
پسر بودش یکی چون آفتابی
بهر علمی دلش را فتح بابی
عطار » الهی نامه » بخش شانزدهم » (۳) حکایت سلیمان و طلب کردن کوزه
خُنُک آن گِل که گرچه یافت تابی
ولیکن کوزه شد از بهرِ آبی
عطار » الهی نامه » بخش هفدهم » (۳) حکایت آن بیننده که از احوال مردگان خبر میداد
فلک گوئیست و گر عمری شتابی
چو گویش پای و سر هرگز نیابی
عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۷) حکایت شیخ یحیی معاذ با بایزید رحمهما الله
رسید از بایزید او را جوابی
که اینجا هست مردی را شرابی
عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » (۸) حکایت شیخ علی رودباری
زمانی بر سرش میریخت آبی
زمانی سرد می کردش شرابی
عطار » الهی نامه » بخش نوزدهم » (۶) گفتار عبّاسۀ طوسی در دنیا
چو ماند استخوانی بی کبابی
درو تابد بگرمی آفتابی
عطار » الهی نامه » بخش بیستم » (۶) حکایت جرجیس علیه السلام
کنندم پاره پاره در عذابی
که تا آید دگر بارم خطابی
عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او
گهی سرمست میدادی شرابی
گهی بنواختی خوش خوش ربابی
عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۶) حکایت ایّوب پیغامبر
مگر از پیش برخیزد حجابی
ز لطف حق بتابد آفتابی