شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷
لعل لب تو شفاست ما را
درد تو همه دواست ما را
تا گشت جدا دلم ز تیغت
هر لحظه غم جداست ما را
دل آینۀ جمال یارست
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
ای طاق دو ابروی تو محراب جبینها
خاک سر کوی تو به از خلد برینها
گفتی که منم سرور و سرحلقه خوبان
ای شاه کسی نیست شک و شبهه درینها
از شرم لب لعل تو سرچشمه حیوان
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
خطت را بدایت به غایت خوش است
تماشای آن بی نهایت خوش است
به تیری دل بی نوا را بساز
که از پادشاهان عنایت خوش است
ز زلف حبیب و ز جور رقیب
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
از کمان خانه چو خوبان سحری بگشایند
خون بس دل که به هر رهگذری بگشایند
خط و خال تو چو از عشق دری بگشایند
ای بسا فتنه که بر هر گذر ی بگشایند
ره خوبان همگی بر گل و بر لاله شود
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
دل بی غم تو چرا نشیند
جز دل غم تو کجا نشیند
گردی که ز نعل مرکبت خاست
در دیده چو توتیا نشیند
از بهر غبار خاک کویت
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
یک ذره بدان دهن که گوید
وز کتم عدم سخن که گوید
با حسن و رخ و شمیم زلفش
از یوسف و پیرهن که گوید
با قد و رخ بیاض و چشمش
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
دلم پیکان او را در جگر دید
ز غمزه کار خود زیر و زبر دید
به تیر غمزهاش دل چشم میداشت
بحمد الله که آخر در نظر دید
ز چشمش نرگس ار زد لاف مستی
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
ترسم آن سرور خوبان ستمش یاد آید
تاج بر سر نهد و بر سر بیداد آید
سوزد از آتش دل خار و خس راه ترا
عاشق از جانب کوی تو به فریاد آید
گرچه دل رفت به کوی تو و بس غمگین بود
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
عمر بگذشت بدو سال اگر باز آید
دل گم گشته در آن زلف دگر باز آید
دل و جان را بفرستیم به استقبالش
چون مه چارده ما ز سفر باز آید
دیده روشن شود از رایحه پیرهنش
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
بر گلت از عرق گلاب افتاد
چون خیال قدت در آب افتاد
شد پریشان چو زلف مشکینت
ابر بر روی آفتاب افتاد
بر خیالت چو خیمه زد دل من
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
بجز کوی تو دل منزل نگیرد
که آنجا هیچکس را دل نگیرد
شب از افغان من خاطر مرنجان
که بر دیوانگان عاقل نگیرد
به تعجیل ار گذشت آن عمر غم نیست
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶
مرغ دل راست عزم مسکن خویش
خاطرش می کشد به گلشن خویش
چند باشد درین قفس محبوس
نیست جایش بجز نشیمن خویش
جان من چون لب تویاد آرم
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰
دل ز کار و بار عالم سر به سر برکندهام
میکشم بار غمت از جان و دل تا زندهام
گرچه می گردد صراحی دم به دم بر جان من
چون قدح خونم خورد آن لعل من در خندهام
نی شکر اشکسته شد آنگه ز لعلت کام یافت
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۸
چون در صفت آن لب شکر شکن آیم
با معنی بس نازک و شیرین سخن آیم
با سرو و صنوبر نشود ملتفتم دل
بی قامت رعنای تو گر در چمن آیم
طوطی صفتم روی در آئینه به پیش آر
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱
تا کی کنیم آتش دل را نهان از او
وین دود آه دمبدم آرد نشان از او
درد تو کرده است راحت جان و دوای دل
خالی مباد در دل و جانم مکان از او
رمزی به خنده لعل لبت زان دهان نمود
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶
اگر از دهان تو زد لاف پسته
نرنجی که آید به خدمت شکسته
و گر دم زد از جعد زلفت بنفشه
بیارند پیش تواش دست بسته
به رقص ایم از شادمانی در آن دم
[...]
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹
تا مردمک دیده من حسن تو دیده
دیگر رقمی از اثر خواب ندیده
با نور رخت مجلس ما ساز منور
ای چشم و چراغ من و ای نور دو دیده
از باغ جمال تو خجل گشته ریاحین
[...]