گنجور

 
شاهدی

چون در صفت آن لب شکر شکن آیم

با معنی بس نازک و شیرین سخن آیم

با سرو و صنوبر نشود ملتفتم دل

بی قامت رعنای تو گر در چمن آیم

طوطی صفتم روی در آئینه به پیش آر

تا صورت خود بینم و اندر سخن آیم

چون غنچه به فکر دهنت پیرهن از شوق

صد پاره کنم تیر ز دل خونین بدن آیم

از باغ جمال تو عجب نیست اگر من

با سرو و گل و سنبل و با یاسمن آیم

فکرم به خیالات میان تو چو تنگ است

با تنگ ولی هم به خیال دهن آیم

ای شاهدی از محنت غربت گله تا چند

کو زاد ره و راحله تا با وطن آیم

 
 
 
امیر شاهی

بر بوی تو هر روز به گشت چمن آیم

گریان به تماشاگه سرو و سمن آیم

چون غنچه دلی دارم از اندوه تو پر خون

عیبم مکن ار چاکزده پیرهن آیم

درمانده شد از ناله من خلق، که هر روز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه