گنجور

 
۱
۲
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

ز روی لطف بکن بوسه‌ای حوالۀ ما

همین بس است ز وجه حسن نوالۀ ما

[ز تیر غمزه خدنگی بکن حوالۀ ما

همین بس است ز خوان کرم نوالۀ ما

چو دور جام وصالش به کام ما نبود

[...]

۶ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

اگر نه زلف تو میبرد در پناه مرا

فریب چشم تو میکشت بی گناه مرا

چه فتنه ها که بر انگیخت خال هندویت

برآتش رخ تو سوخت آن سیاه مرا

گواه سوز درون اشک و چهره زرد است

[...]

۶ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

جز ناله نیست مونس جان دل ربوده را

شادی بود محال دل غم فزوده را

زاری چه سود شب همه شب بر در حبیب

از گریه نیست فایده بخت غنوده را

از ما صلاح و زهد چه جویی تو ای فقیه

[...]

۶ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

کردی ز غم آباد چو کاشانۀ ما را

بازآ و ببین مونس هم خانه ما را

مگذار که ویرانه شود از غم هجران

آباد چو کردی دل ویرانه ما را

زلف تو چه حاجت که بیارد همه زنجیر

[...]

۶ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

ای خاک درت سجده‌گه جمله جبین‌ها

زنار دو گیسوی تو سرفتنه دین‌ها

عشاق تو را طاقت جور و ستمت نیست

گشتند همه خاک درت بگذر از این‌ها

با عاشق خود جور و جفا کمتر از این کن

[...]

۶ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

مده هر دم سر آن زلف را تاب

مزن دلهای مردم را به قلاب

ز سیل چشم گریانم عجب نیست

زنم بر آتش دل دم بدم آب

خدنگ غمزه‌ات درمان دلهاست

[...]

۶ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

عشقت چو به قصد عقل و جان رفت

دل هم به غلط در آن میان رفت

دل برد گمان که آن دهان نیست

یک ذره بدید و در گمان رفت

جز حسن تو را چو هست آنی

[...]

۶ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

کدام سینه که مجروح و دل فگار تو نیست

کدام دل که به هر گوشه بی قرار تو نیست

بیادگار تو در دل خدنگ هاست مرا

کشم ز سینه خدنگی که یادگار تو نیست

زدیده سیل دمادم به رخ فشانم از آن

[...]

۶ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

چو عقد سنبل تو عقده بر جبین انداخت

چه عقده ها که از او در دل حزین انداخت

شد از محبت تو خاک سجده گاه ملک

چو سرو قامت تو سایه بر زمین انداخت

رخ تو گاه بگویند ماه و گه خورشید

[...]

۶ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

بسم نبود که زلفت بقصد دین برخاست

سپاه خط تو هم ناگه از کمین برخاست

ز بس که موی میان تو در خیال من است

چو نال شد تن از او ناله حزین برخاست

به اعتدال قد دلربای تو نرسید

[...]

۶ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

با لعل جان فزای تو آب زلال چیست

با آفتاب روی تو مه در کمال چیست

دل تنگ گشته‌ام ز دهانت که هست نیست

ور نیست باز گو که خیال محال چیست

در حسن بی مثال تو حیران شدند خلق

[...]

۶ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

دلبرا در کشتن ما خود بگویی سود چیست

ور نخواهی کشتن از جور و ستم مقصود چیست

کس نمیپرسد ز احوال درون درد من

هم نمیپرسد یکی کین آه درد آلود چیست

زاهدا تا چند بر افعال ما منکر شوی

[...]

۶ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

آنکو دل خود به خار ننهاد

گل گل شد و در کنار ننهاد

اشکی که به خاک ره نیامیخت

سر در قدم نگار ننهاد

عقلی که به زیر بار نفس است

[...]

۶ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

جان ز تن رفت و دل اندر عقد گیسویت بماند

شد تنم هم خاک دروی تا ابد بویت بماند

خاک ره گشتم ولی شادم که بعد از سالها

گردی از خاک وجودم بر سر کویت بماند

در دل پر درد خود دیدم که در هرگوشه ای

[...]

۶ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

دانی که جان به فکر لبت در چه حال بود

گه غرق آب کوثر و گه در زلال بود

خال سیه ز روی ملاحت بر آن جبین

گویی به بام کعبه معنی بلال بود

با آنکه عقل موی شکافد خرد ندید

[...]

۶ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

ز زلف تو جان چون شود فارغ آیند

که هر رشته‌ای بر رشته‌ای هست پیوند

به تیری ز مژگان نواز این دلم را

از آن چشم سحار این جور تا چند

شکر گر مکرر کند نام خود را

[...]

۶ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

با آنکه درین سینه ز زخم تو بسی بود

با تیر دگر جان و دلم را هوسی بود

جان و دل و دین جمله به تاراج ببردی

آن رفت که با جان و دلم دست رسی بود

تنها نه من اندر خم زلف تو اسیرم

[...]

۶ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

هرچه آن سرو ناز می‌گوید

شرح عمر دراز می‌گوید

پیش نازش دل شکسته ما

روز و شب از نیاز می‌گوید

چون حدیث از دهان او گذرد

[...]

۶ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

بهر خدنگ کز آن یار برگزیده رسد

چه خرمی که مر آن بر دل رسیده رسد

به سمع هر که رسد نکته ای ز حسن رخت

سرور و ذوق و صفا بر دلش ندیده رسد

بلا و محنت و دردی که می رسد به درون

[...]

۶ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

چون دلبران ز زلف سیه تاب می‌دهند

دل را نشان ز صورت قلّاب می‌دهند

پیکان به آتش دل من سرخ می‌کنند

چون سرخ شد به خون جگر آب می‌دهند

گویند روی خویش نماییم بتان به خواب

[...]

۶ بیت
شاهدی
 
 
۱
۲
 
تعداد کل نتایج: ۳۵