اگر نه زلف تو میبرد در پناه مرا
فریب چشم تو میکشت بی گناه مرا
چه فتنه ها که بر انگیخت خال هندویت
برآتش رخ تو سوخت آن سیاه مرا
گواه سوز درون اشک و چهره زرد است
بود بدرد تو زین گونه صد گواه مرا
بگفتم از ره رندی روم به راه صلاح
چه چاره عشوه ساقی برد ز راه مرا
دمید سبزه چو بر کرد آفتاب رخت
بسوخت بار دگر مهر آن گیاه مرا
چه باک شاهدی از نامه سیاه که هست
عفاف مرحمت دوست عذر خواه مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عاشقانه و درد ناشی از عشق است. شاعر به زیبایی محبوب اشاره میکند و میگوید که اگر زلفهای او وجود نداشت، او در پناه عشقش نمیبود. چشمها و زیبایی محبوب او را به سمت مرگ میکشد و خال هندوی او فتنههای زیادی بپا میکند. شاعر از سوختن دل و چهرهاش به خاطر محبوب سخن میگوید و گواهی بر آن درد را اشکها و زردی چهرهاش میداند. او به دنبال راهی برای نجات از این عشق است، اما زیبایی و فریبندگی محبوب او را دوباره به زانو درمیآورد. در نهایت، شاعر با اشاره به عفاف و مهربانی دوست، به این نتیجه میرسد که این عشق همواره عذری برای او خواهد بود. به طور کلی، شعر ترکیبی از عشق، درد و زیبایی است.
هوش مصنوعی: اگر زلف تو مرا به دامن خود نگیرد، فریب نگاهی که تو به من میکنی، بیگناهیام را به خطر میاندازد.
هوش مصنوعی: خال هندی بر روی صورت تو مانند شعلهای است که آتش را برافروخته و من را در حسرت و ناراحتی میسوزاند. این زیبایی باعث ایجاد آشوبها و مشکلات زیادی در دل من شده است.
هوش مصنوعی: شواهدی بر درد درونی من، اشک و چهره زردم است. برای تو، این همه گواه بر درد من وجود دارد.
هوش مصنوعی: گفتم که از طریق دلباختگی، به سوی مسیر درست بروم، اما چه میتوانم کرد که جذابیت و زیبایی ساقی مرا از آن راه منحرف کرد.
هوش مصنوعی: زمانی که آفتاب برآمد و سبزهها را روشن کرد، دوباره عشق آن گیاه جان مرا سوزاند.
هوش مصنوعی: مهم نیست که کسی از رسوایی من باخبر است؛ زیرا عفت و محبت دوست به من کمک میکند و مرا از این شرایط نجات میدهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بکشت غمزهٔ آن شوخ، بیگناه مرا
فکند سیب زنخدان او به چاه مرا
غلام هندوی خالش شدم ندانستم
کاسیر خویش کند زنگی سیاه مرا
دلم بجا و دماغم سلیم بود ولی
[...]
بسوخت آتش عشق تو بیگناه مرا
بدوخت ناوک چشمت به یک نگاه مرا
به شمع نسبت بالای دلکشت کردم
روا بود که بسوزی بدین گناه مرا
فتاده بر سر راه تو روی از آن مالم
[...]
بود که گریه بشوید خط گناه مرا
سفید روی کند نامه سیاه مرا
اگرچه خرمن عقلم بسوخت در ره عشق
خوشم که برق کرم پاک کرده راه مرا
خیال روی تو بست آنقدر بچشمم نقش
[...]
بسوی من نظر مهر نیست ماه مرا
هنوز آن غرورست کج کلاه مرا
هزار پاره ی الماس از گلم سر زد
اثر هنوز نه پیداست برق آه مرا
که برفشاند قبا بر من جراحت ناک
[...]
شهید عشق تو بیند چو دود آه مرا
در آفتاب قیامت شود پناه مرا
ازو اگر نکنم شکوه، منفعل گردم
که باز میرود آزرده بیگناه مرا
مرا مگو که نیفتادهای هنوز از پا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.