گنجور

 
شاهدی

بهر خدنگ کز آن یار برگزیده رسد

چه خرمی که مر آن بر دل رسیده رسد

به سمع هر که رسد نکته ای ز حسن رخت

سرور و ذوق و صفا بر دلش ندیده رسد

بلا و محنت و دردی که می رسد به درون

ز جان و دل مشمارش که هم زدیده رسد

بسوخت رشته جانم ز سوز رشته چنگ

ببین چه سوز از آن برکسی خمیده رسد

به لطف کوش و کرم ورز زان که ذکر جمیل

به جد و حسن و جمال از ره حمیده رسد

رسید لذت شعر تو شاهدی به مذاق

که لذت دهن از میوه رسیده رسد

 
 
 
امیر شاهی

چو سرو قد تو در جویبار دیده رسد

مرا خدنگ بلا بر دل رمیده رسد

ز دیدن تو بلایی که می‌کشد دل من

امیدوار چنانم که پیش دیده رسد

به گرد آن خط مشکین کجا رسد نافه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه