گنجور

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

چون گرد باد حیرت، از خود رهاند ما را

سرگشتگی به جایی، آخر رساند ما را

خار ترم که بارم، بر دوش باغ و گلبن

دهقان بی مروت، بیجا دماند ما را

آسایشی که دیدم، از چشم خون فشان بود

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

ساقی دوباره پر کن، از باده گوی ما را

وآن گاه غم نباشد، بشکن سبوی ما را

مجنون ما ندارد، پروای خار این دشت

چنگال شیر عمری، زد شانه موی ما را

یارای شکوه ام کو؟ امّا محبت این نیست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

درین فکرم، که تعلیم جبین سازم سجودش را

به داغ دل دهم یاد عذار مشک سودش را

به من در خامشی و گرم سوزی نسبتی بودش

توانستی اگر پروانه، پنهان کرد دودش را

خلیدی خار خار هجر،کی در دیدهٔ بلبل؟

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

در کوچهٔ آن زلف مده راه صبا را

آشفته مکن مشت غبار دل ما را

محروم گلستان نبود مرغ اسیرم

تا سوی قفس راه نبسته ست صبا را

جز ناز تو کز لطف دهد تن به نیازم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

اگر بیند ز قدّت مصرع برجسته مضمون را

چمن پیرا، کند از باغ بیرون سرو موزون را

نمکدانی بود چون داغ من چشم غزالانش

به شور آورد تا صحرانورد ناله، هامون را

از آن، گل سینه چاک انداخت خود را در گریبانش

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

اگر زردشت، دیدی یک نظر برق عتابش را

پرستشگاه می کردی، نگاه شعله تابش را

کجا نازش سر پیمانهٔ خون دلم دارد؟

تغافل باده پیما گشت، چشم نیم خوابش را

گذشت آتش عنان از دیده و، ملک دل و دینم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

رهی ندارم بغیرکویت، الیک رجعی، لدیک زلفا

فلا تکلنی الی سواکا، الستُ شیب و لست شابا

منم فتاده، به دست اقران،چو پیر کنعان به شام هجران

ذهاب حزنی، جلاء عینی، صباح وصلک، اذا تجلی

عبث مسوزان به نارحرمان ، گذشت نتوان ز جان جانان

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

چه حسن است این که مجنون می کند عقل فسونگر را؟

چه رنگ است این که در خون می کشد، دامان محشر را؟

صفایی کز دم صبح بنا گوش تو می بینم

به خون رشک خواهد غوطه دادن، مهر خاور را

به چشم کم ندیدی ناز خونریز اسیرانش

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

مکش چون دورگردون بر رخم داغ جدایی را

چو من پروانه ای باید چراغ آشنایی را

تهیدستیم ساقی، همّتی در کار می باید

ز برق باده روشن ساز، شام بی نوایی را

خطر اندیشه باریک بینان درکمین دارد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

نگاه ناز او فهمید، راز سینه جوشی را

رساند آخر به جایی، عشق فریاد خموشی را

چه پروا گر در میخانه ها را محتسب گل زد؟

نبندد نرگس مستش، دکان می فروشی را

قیامت هم سر از خواب پریشان بر نمی دارم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

سر خط تعلیم شد، شیوه استاد را

کلک کهن مشق من، تیشهٔ فرهاد را

هر سر موی من است، اینکه به میدان عشق

سینه به نشتر دهد، دشنه فولاد را

بر رخ گلرنگ تو، منت پیمانه نیست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

تو اگر به شعله شویی خط سرنوشت، ما را

نشود سترده هرگز غمت از سرشت، ما را

چه کنم اگر نه چون نی، همه راه ناله پویم؟

که جهان به شادمانی نفسی نهشت، ما را

زده در شکنج مجمر به سپند طعن خامی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

به آب خضر مفروش آبروی پارسایی را

مغانی باده باید کاسه کشکول گدایی را

شکست قدرم از سنجیدگی هموار می گردد

ز مغز خویش دارد استخوانم مومیایی را

ز هجران دیده ام کاری، که کافر از اجل بیند

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

آتش زده آن لعل قبا، خانه زین را

بر خرمن ما برق گشاده ست کمین را

همچون کف خاکی که برد سبزه ز جایش

کردند به ما، سبز خطان تنگ زمین را

چون مهره بازیچه، دهد طرح به طفلان

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

گلرنگ اگر خواهی، این چهره زرین را

امروز دو بالا کن، پیمانه دوشین را

آویخته دل هر دم در زلف تو با تاری

بیمار همی خواهد، گرداندن بالین را

بی باکتر از تیغت، مژگان بلای تو

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

شایدکه دهد آگهی از بوی تو ما را

دیشب سر ره تنگ گرفتیم صبا را

با سینهٔ افروخته آغوش گشادیم

کای دیده به راهت دو جهان بی سر و پا را

دیری ست که از دوری خاک سرکویی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

در دل تنگ بود جلوهٔ جانان ما را

یوسفی هست درین گوشهٔ زندان ما را

صبح رسوایی ما دامن محشر دارد

ندهد تن به رفو، چاک گریبان ما را

جلوهٔ حسن تو چون می به رگ و ریشه دوید

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

مزار فیض بخش ماست گلگشت چمن ما را

رگ ابر بهاران است هر تار کفن ما را

به خاک آستانی آشنا گردید پیشانی

اگر غربت جدا افکند از خاک وطن ما را

مپرس از دل، کباب در نمک خوابانده ای دارم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

پخته به حکمتی کنم، بادهٔ نارسای را

بر سر خم نهاده ام، خشت کلیسیای را

گر بودت به عاشقی، لخت دلی نیازکن

توشه ببند بر میان، نالهٔ ره گرای را

محمل لیلی از نظر رفت و نشان پی گم است

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

شنیدم در قفس از شاخساران شور بلبل را

به سیل گریه دادم خانهٔ صبر و تحمّل را

مدام از دوربینی مرغ زیرک در بلا باشد

شکنج دام می بیند، خم گیسوی سنبل را

نه از دردی خبر دارد، نه فریادی اثر دارد

[...]

حزین لاهیجی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۶۳
sunny dark_mode