گنجور

 
حزین لاهیجی

مزار فیض بخش ماست گلگشت چمن ما را

رگ ابر بهاران است هر تار کفن ما را

به خاک آستانی آشنا گردید پیشانی

اگر غربت جدا افکند از خاک وطن ما را

مپرس از دل، کباب در نمک خوابانده ای دارم

جگر خون گشتگان بینند در شور سخن ما را

به انس شاهدان غیب، حاصل شد دل آسایی

چو وحشت برد بیرون زین پریشانی انجمن ما را

حزین امّید می باشد به این عجزی که می بینی

نگاهی از سیه چشمان صحرای ختن ما را

 
 
 
بیدل دهلوی

محبت بس که پر کرد از وفا جان و تن ما را

کند یوسف صدا گر بو کنی پیراهن ما را

چو صحرا مشرب ما ننگ وحشت برنمی‌تابد

نگه دارد خدا از تنگی چین دامن ما را

چنان مطلق عنان‌تاز است شمع ما ازین محفل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه