گنجور

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

شمع سان با تو شبم رفت و تمنا مانده ست

همه تن صرف نظر گشت و تماشا مانده ست

به امیدی که فتد در دل برقی رحمی

خرمن ما گره خاطر صحرا مانده ست

صبح محشر شد و افسانهٔ زلفش باقی ست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

به تن ز بادهٔ عشق تو رنگ و بو کافی ست

همین قدر که نمی هست در سبو، کافی ست

چه باک ساقی، اگر دور می به ما نرسد

ز جرعهٔ تو، لبم مست آرزو کافی ست

به رنگ شمع به سر نیست فکر سامانم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

زان شراری که نهان در دل خارا می سوخت

شمع در انجمن و لاله به صحرا می سوخت

بود از ساقی ما دوش، ز بس مجلس گرم

رنگ در ساغر گل، باده به مینا می سوخت

رخ ز می با که برافروخته بودی که ز رشک

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

فروغ آن گل رخسار بی نقابم سوخت

گیاه تشنه جگر بودم، آفتابم سوخت

چو برق مدّ حیات است شاهراه فنا

سبک عنانی این عمر پر شتابم سوخت

نه دست بر دل من می نهی نه پای به چشم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

نگاه گوشهٔ آن چشم میگسارم سوخت

ز نارسایی ساقی، دل فگارم سوخت

هنوز بلبل و پروانه در عدم بودند

که عشق روی تو گل کرد و خارخارم سوخت

به جام غنچهٔ نشکفته زهرخندی ریز

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

آمد آن شمع شبی بر سر و، سامانم سوخت

جستم از جای چنان گرم، که دامانم سوخت

غنچهای غارت ایام به گلشن نگذاشت

غم تنهایی مرغان گلستانم سوخت

مدتی شد که ز دشت آبله پایی نگذشت

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶

 

اشکم نمک به یاد لبت در ایاغ ریخت

غم لاله لاله خون دل از چشم داغ ریخت

از خار خار هجر تو پای تلاش من

خون هزار آبله را در سراغ ریخت

عشق تو داد مغز سرم را به خرج داغ

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

 

در دل چو به یاد رخ او نور فرو ریخت

چون طور، بنای دل مهجور فروریخت

دردی رگ جان داشت، چنان مجلسیان را

کاغشته به خون، نغمه ز طنبور فرو ریخت

از یاد لب او نمک آرید، که مرهم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

مجنون مرا شور تو بی پا و سر انداخت

کوه غم عشق تو مرا از کمر انداخت

مشکل که به کویت رسد این رنگ پریده

سیمرغ درین راه خطرناک، پرانداخت

تا چشم سیه مست تو عاشق کشی آموخت

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

هر زهر که چشمت به ایاغ دل ما ریخت

الماس شد، از دیدهٔ داغ دل ما ریخت

زلفت به مددکاری آن لب، نمکی چند

با مشک به هم کرد و به داغ دل ما ریخت

دم سردی ایّام چها کرد به حالم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

زانرو که زد به بلبل پرشور، پشت دست

تا حشر می گزد، گل مغرور، پشت دست

در کوی عشق، پا به ادب بر زمین گذار

این بیشه، شیر می خورد از مور پشت دست

دیشب به زور جام ادب سوز عاشقی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

از داغ او سرم به گریبان آتش است

رگ در تنم چو شمع، رگ جان آتش است

پرورده در حمایت خود، شمع طور را

داغ دلم که چتر سلیمان آتش است

آویزهء کنار و بر طفل اشک باد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

کام، آشنا به ماحضر روزگار نیست

جز زهر غصه در شکر روزگار نیست

داندکسی که محنت هستی کشیده است

دردی بتر، ز دردسر روزگار نیست

آسوده اند از غم ایام، بیخودان

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

بی شمع می، به بزم دل و دیده نور نیست

از بادهٔ شبانه گذشتن، شعور نیست

اکنون که، ساقی از پی هم جام می دهد

بستان، مگر خدای تو زاهد، غفور نیست؟

یک ره اگر به پرسشم آیی چه می شود؟

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴

 

در خاطر خدنگ قضا هر نهان که هست

کرد آن چنان نگاه تو خاطرنشان که هست

یا رب چه آفتی تو که دارد به صد زبان

داد از دل تو، هر دل نامهربان که هست

جان رفت و سرگرانی نازت چنان که بود

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

خورشید و ماه آینهٔ حسن یار نیست

عینک حجاب گردد، اگر دیده تار نیست

دشتی که شوق آبله پا قطره می زند

یک خار، زیر منّت ابر بهار نیست

موسی صفت ز آتش غیرت نمی روم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶

 

لب از خون تر کنم گر ساغری نیست

خوشم با ناله گر رامشگری نیست

چه شد کافتاده ام دور از بر تو؟

تپیدن هست اگر بال و پری نیست

دماغ آشفته عشق است عالم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

تا دل از خود نرود، حال پریشانی هست

ذوق وصلی به کمال و شب هجرانی هست

چون سر از پیرهن عشق برآرد عاشق؟

نه رقیبی و نه مصری و نه کنعانی هست

سر به سر شکر و شکایت همه از یاد رود

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

دل گواه است که در پرده دلارایی هست

هستی قطره دلیل است که دریایی هست

گر غرورت نکشد کلفت هم صحبتیم

نگه عجز مرا عرض تمنّاّّیی هست

نبود لایق حسن این همه بی پروایی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹

 

درین زمانه نه یاری نه غمگساری هست

غریب کشور خویشیم روزگاری هست

شکسته خار کهن آشیان گلزارم

همین شنیده ام از بلبلان، بهاری هست

ز شوخ چشمی طناز طفل بدخویی

[...]

حزین لاهیجی
 
 
۱
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
۸۹
sunny dark_mode