حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
گیرد شرار عبرت، از بی بقایی ما
برق آستین فشاند، بر خودنمایی ما
ای عجز همّتی کن، تا بال و پر بریزیم
صیاد ما ندارد، فکر رهایی ما
تا بود ناله ای بود، چون نی در استخوانم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰
سفید کرد غمت دیده های تار مرا
بود سیاهی زلف تو روزگار مرا
چو شمع، سوز دل خود مرا تمام کند
به دیگری نگذارد غم تو کار مرا
ز رستخیز نخیزد ز جا مگر که دگر
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱
به تن ز بادهٔ عشق تو رنگ و بو کافی ست
همین قدر که نمی هست در سبو، کافی ست
چه باک ساقی، اگر دور می به ما نرسد
ز جرعهٔ تو، لبم مست آرزو کافی ست
به رنگ شمع به سر نیست فکر سامانم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶
لب از خون تر کنم گر ساغری نیست
خوشم با ناله گر رامشگری نیست
چه شد کافتاده ام دور از بر تو؟
تپیدن هست اگر بال و پری نیست
دماغ آشفته عشق است عالم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳
در کوی تو نقش قدمم، حالتم این است
برخاستنم نیست ز جا، طاقتم این است
با عشق تو زادم من و با درد تو بودم
با مهر تو در خاک روم، ملّتم این است
از غیرت شوق است که چون رنگ پریده
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۶
زاهد از ساغر شراب گریخت
شب پر، از نور آفتاب گریخت
مرد میدان عشق، عقل نشد
صعوه از صولت عقاب گریخت
تاب قید جنون نداشت، خرد
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷
عشق اگر یار شود، سود و زیان این همه نیست
سر جانانه سلامت، غم جان اینهمه نیست
بی محبّت به جوی خرمن ما نستانند
حاصل علم و عمل در دو جهان این همه نیست
ای که مستغرق اندیشهٔ بحری و سراب
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹
داغی که ز شورابهٔ اشکم نمکین است
صد محشر شوریدگیش زیر نگین است
این لخت جگر از ته دندان نگذارم
چون قسمتم از مائدهٔ عشق همین است
لوح هنر خویش خون مژه شستیم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳
نقاب از چهره بگشا تا ز غربت جان برون آید
برافشان زلف را تا زاهد از ایمان برون آید
دهد گر لعل سیرابت منادی، جانگدازان را
خضر لب تشنه از سرچشمهٔ حیوان برون آید
فرو خوردم ز بیم خویت از بس اشک خونین را
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷
دل آزاده، باخدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
دل چو خالی شد از خیال خودی
حرم خاص کبریا باشد
می رسد هر نفس نسیم وصال
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۷
بهار شد که چمن جام ارغوان گیرد
ز جوش سبزه زمین رنگ آسمان گیرد
به طرف باغ بساط زمردی فکنند
ز لاله برهمن خاک، طیلسان گیرد
به دوش نامیه دیبای بهمنی فکنند
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۰
زهر غم هجر تو به جان کارگر افتاد
امّید وصال تو به عمر دگر افتاد
در قلزم دل نیست همانا، نم خونی
کز دیده به دامان همه لخت جگر افتاد
در دامن شب طره سیه مست، گشودی
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۱
آن یار بی حقیقت، پاس وفا ندارد
پروای اشتیاقم، دیرآشنا ندارد
دیوار خلق سایه چون نقش پا ندارد
در دهر پست همّت، افتاده جا ندارد
کار سپند دل را انداختم به آتش
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۵
آنها که خاکِ راهِ تو را توتیا کنند
بیپرده گر به دیده درآیی چهها کنند
میبینم از تطاول سیمینتنانِ شهر
پیراهن صبوری ما را قبا کنند
گردی نمیشود ز نمکدان عشق کم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۱
معشوق اگر میل وفا داشته باشد
عاشق چه غم از جور و جفا داشته باشد.
برخاست ز چشمش پی خونریز، نگاهی
تا در نظر آن شوخ که را، داشته باشد
کم می رسد آواز دل از ضعف به گوشم
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۱
مردان نظر از نرگس فتّان تو یابند
فیض سحر از چاک گریبان تو یابند
عشّاق جگر سوخته، جمعیّت دل را
در سلسلهٔ زلف پریشان تو یابند
یوسف صفتان با همه بی باکی و شوخی
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۴
شدم ز توبهٔ بی صرفه در بهار خجل
مباد از رخ پیمانه میگسار خجل
ز مایه داری اشکم خوش است خاطر دوست
خدا کند، نکند دل مرا ز یار خجل
نکردمش گرو باده از گرانجانی
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۱
دل را به نهانخانهٔ دیدار فرستیم
این نامهٔ سربسته به دلدار فرستیم
یک سجدهٔ مستانهٔ که سر جوش نیاز است
از دور به آن سایهٔ دیوار فرستیم
مشکل که سر از نافه دگر مشک برآرد
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۶
عقل دور است از آن جهان که منم
عشق داند مرا چنان که منم
سره ام در قمار سربازی
حبّذا سود بی زیان که منم
چشم صورت حجاب اگر نشود
[...]
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۶
با این تنک سرمایگی، زحمت مکش زاری مکن
همچشمی مژگان من، ای ابر آزاری مکن
شاید کزین خون بحل یاد آرد آن بی رحم دل
ای تیغ هجر جان گسل زخم مرا کاری مکن
در عشق خونها خورده ام، رنگی به رخ آورده ام
[...]