عقل دور است از آن جهان که منم
عشق داند مرا چنان که منم
سره ام در قمار سربازی
حبّذا سود بی زیان که منم
چشم صورت حجاب اگر نشود
عین معنی شود عیان که منم
نوبهارم خزان نمی داند
خرّم این باغ و بوستان که منم
منم اینک، چه می تواند کرد
مرگ با جان جاودان که منم؟
بر سرم سایهٔ همایی هست
منگر این مشت استخوان که منم
چشم بر راه جلوه ای بودم
زد به دل حلقه ناگهان که منم
رمهٔ عقل و هوش حیران است
گر شعیبم و گر شبان که منم
طالع و طبع کیمیا دانم
بوالعجب شهرهٔ نهان که منم
غیر خضر قلم نساخته تر
لب ازین چشمهٔ روان که منم
خشکی مشرب سرای خودی
دور ازین بحر بی کران که منم
تهی از باده کس ندیده حزین
خسروانی خم مغان که منم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آنچه افتاد چند بار مرا
پند نگرفتم ای فلان که منم
آنچه هستم چرا نمیگویم
گفتم ای خام قلتبان که منم
شدهام سیر زین جهان زیراک
[...]
اه چه بیرنگ و بینشان که منم
کی ببینم مرا چنان که منم
گفتی اسرار در میان آور
کو میان اندر این میان که منم
کی شود این روان من ساکن
[...]
طرفه بی نام و بی نشان که منم
بوالعجب ظاهر و نهان که منم
چون تو با خویشتن گرفتاری
کی شناسی مرا چنان که منم
بخدا نیم چو نمی ارزد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.