همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۴
ساقی همان به کامشبی در گردش آری جام را
وز عکس می روشن کنی چون صبح صادق شام را
می ده پیاپی تا شوم ز احوال عالم بیخبر
چون نیست پیدا حاصلی این گردش ایام را
کار طرب را ساز ده و اصحاب را آواز ده
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
ترکم زمی مغانه سرمست
میآمد و عقل رفته از دست
مخمور ز باده چشم جادو
شوریده ز باد زلف چون شست
در باره سوار بود چون دید
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
بجز از صورت آراسته چیزی دگر است
که آفت اهل دل و فتنه صاحبنظر است
قد افراشته و روی نکو خواهد دل
در تو چیزی است که زین هر دو دلاویزتر است
قامت سرو سهی را چه توان گفت ولی
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
به شب ماهی میان کاروان است
که روی او دلیل ساربان است
چه جای ساربان کاندر پی او
ز دلها کاروان بر کاروان است
عجب آید مرا زان رهزن دل
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
وداع چون تو نگاری نه کار آسان است
هلاک عاشق مسکین فراق جانان است
نگر مفارقت جان ز تن چگونه بود
به جان دوست که هجران هزار چندان است
ز وصل خود نفسی پیش از آن که دور شوم
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
چون کرد دیگر آن بت چابک سوار کوچ
آرام کرد از دل و صبر و قرار کوچ
پیوسته بیم هجر همیداشت این دلم
زین سان نبود ناگهش اندر شمار کوچ
از آب دیده سیل برانم به روز و شب
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
چو رخسارت گل رنگین نباشد
شکر چون لعل تو شیرین نباشد
بدیدم عارض و روی تو گفتم
بدین خوبی گل و نسرین نباشد
نهان داری میان لعل پروین
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶
چو چشم مست بدان زلف تابدار آید
اسیر بند کمندت به اختیار آید
دلی که در شکن زلف بیقرار افتاد
عجب بود که دگر با سر قرار آید
نظر جدا نکند از کمان ابرویت
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰
دوستان از دوستان یاد آورید
عهد یار مهربان یاد آورید
گر ز یاری یک زمان آسودهاید
وقت دوری آن زمان یاد آورید
چون بگوید نکتهای شیرین لبی
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶
عالمی را به جمالت نگران میبینم
نه بدین دل نگرانی که من مسکینم
مگرم دست اجل از سر پا بنشاند
ور نه تا هست قدم از طلبت ننشینم
بر سر کوی تو یا سر بنهم یا باشد
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸
بلبلان را همه شب خواب نیاید زان بیم
که مبادا که برد برگ گلی باد نسیم
شب مهتاب و گل و بلبل سرمست به هم
مجلس آن نیست که در خواب رود چشم ندیم
باد را گر خبر از غیرت بلبل بودی
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴
ملامت میکند دشمن مرا در عشق ورزیدن
به چشم عاشقان باید جمال شاهدان دیدن
نگردانند بدگویان مرا دور از نکورویان
به آواز سگان نتوان ز کوی دوست گردیدن
میان خلق میباید که عاشق راز نگشاید
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵
عجب باشد تن از جان آفریدن
ز گل خورشید تابان آفریدن
میان چشمه خورشید تابان
لبی چون آب حیوان آفریدن
بهشتی بر سر سرو خرامان
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵
اثر لطف خدایی که چنین زیبایی
تا تو منظور منی شاکرم از بینایی
نیست ما را شب وصل تو میسر زیرا
که شب تیره شود روز چو رخ بنمایی
چون خیال تو ز پیشم نفسی خالی نیست
[...]
همام تبریزی » مثنویات » شمارهٔ ۵ - در نعت خلیفه سوم
چون عمر شد روان به دار سلام
گشت عثمان خلیفة الاسلام
ناصر ملت محمد بود
ناشر سنت مؤید بود
بهدی الله عینه قرت
[...]