کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۵
چو بیتی به بیت خود نمدی
خواستی گرچه آن سزاوار است
ای همچو شعرت چرا نمیدزدیم
نمد خانقه که بسیار است
گر آگه نه ای ازین معنی
[...]
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۱۰
دهقان فضل عالم بردان هلال دین
آنی که جنه است چو خمی پرزگندم است
پردانی تو ساخت تنت را چوخم بزرگ
تن پروران برند گمان کز تنعم است
چون تو فقیه خشکی و مسکر نمیخوری
[...]
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۱۱
ذاکر حق که دل روشنت از بیداریست
همدم صبح سحر خیز و خنک جان و تنت
گر تو در ذکری و فکری شده زانسان مشغول
که دگر باد نیاید زمن و حال منت
من هم از فکر نیم خالی و از ذکر دمی
[...]
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۱۲
زر طلبان همچو در حلقه بگوش آمدند
شکر کز آزادگی بنده در آن سلک نیست
باغ اگرم نیست هست نخل معانی بسی
نخل مرا برگ و شاخ جز ورق و کلک نیست
خانه ملکی من نیست بجز بیت شعر
[...]
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۱۴
سوال کرد یکی از علای دین گلکار
که تو غلام نئی روی تو سیاه چراست
جواب داد که هر موریی که میسازیم
چو آتشی بکنی دود آن بجانب ماست
سیاه رویی من عارضی است اصلی نیست
[...]
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۱۷
گفت صاحبدلی به من که چراست
که تورا شعر هست و دیوان نیست
گفتم از بهر آنکه چون دگران
سخن من پر و فراوان نیست
گفت هر چند گفته تو کم است
[...]
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۲۱
یکی شعر سلمان زمن بنده خواست
که در دفترم زآن سخن هیچ نیست
بدو گفتم آن گفته های چو آب
کز آن سان دری در عدن هیچ نیست
من از بهر تو مینوشتم و لیک
[...]
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۲۴
از جناب رفیع داودی
گه سلیمانش آستان بوسید
بطریق معامله سوی شیخ
مدتی شد که تحفه رسید
بار دیگر ز جامه دران امید
[...]
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۲۹
پنج بیت قطعه ات کز گنج آمد فزون
من چه گویم چون نظامی را جوابش حد نبود
تو سخن کردی روانه نزد من من بنده آن
گرچه فکر نیک بود آن از تو این هم بد نبود
در جواب شعر چون آب روانت بیت ما
[...]
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۳۰
ترک دنیای دون بگیر کمال
تا جهانیت مرد دین خوانند
هر که در بند ریش و دستار است
خاص و عامش به هیچ نستانند
چون کلاه ار سریش هست به ترک
[...]
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۳۳
چوحاجی احمد کل از در شیخ
جدا افتاد زو افغان برآمد
روان بر منظر آن حاجی نی زن
طربناک و خوش و خندان برآمد
چو تابستان رسید و شد هوا گرم
[...]
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۳۸
مرا هست اکثر غزل هفت بیت
چو گفتار سلمان نرفته زیاد
که حافظ همی خواندش در عراق
بلند و روان همچو سبع شداد
به بنیاد هر هفت چون آسمان
[...]
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۳۹
مرا یار از شکارستان مشگین
در آهو بره مشگین فرستاد
چو افتادند دور از لاله و گل
بصحرای عدمشان رخت افتاد
گر آهو برگان را کرد اجل صید
[...]
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۴۰
وقت است که استان زمان زرگر منی
مانند زر از بوته بما صاف نماید
کان نیک نباشد که ز صندوق ضمیرم
زر دزدد و با من چو ترازو نگراید
شک نیست که اقبال درآید ز در من
[...]
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۴۲
دو کمالند در جهان مشهور
یکی از اصفهان یکی ز خجند
این یکی در غزل قدیم المثل
و آن دگر در قصیده بیمانند
فی المثل در میان این دو کمال
[...]
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۴۳
دوش مهمان لب جانان شدم
عذر گفت و منتم بر جان نهاد
کامشبم چیزی چنان در خورد نیست
تا توان پیش چنین مهمان نهاد
گفتم آن نقل دهان بس نیست گفت
[...]
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۴۴
ز شعر خویش جز وی و کلاهی
که هریک به قالبی و بی بهایند
بدان حضرت فرستادم به تحفه
اگر چه صدر عالی را نشاید
امیدم هست کز لطف تو هر دم
[...]
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۴۶
قطعه مدح تو گردید ترک شد مکتوب
عفو فرما ز دعاگو که قلم دیر کشید
ورنه آن گفته چون آب روان بود چنان
که ببوسید خاک قدمت خواست دوید
تو روانی سخن بین که ز دروازه شهر
[...]
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۴۹
باغی است پر از گل معانی
دیوان کمال تازه اش دار
شعر دگران چو خار اشتر
پیرامن او بجای دیوار
تا سنبل و نرگسش نچینند
[...]
کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۵۴
هفت بیت آمد غزلهای کمال
پنج گنج از لطف آن عشر عشیر
هفت بیتیهای یاران نیز هست
هر یک پاک و روان و دلپذیر
لیک از هر هفتشان حک کردنی است
[...]