سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۲
آسوده خاطرم که تو در خاطر منی
گر تاج میفرستی و گر تیغ میزنی
ای چشم عقل خیره در اوصاف روی تو
چون مرغ شب که هیچ نبیند به روشنی
شهری به تیغ غمزه خونخوار و لعل لب
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۳
اگر تو میل محبت کنی و گر نکنی
من از تو روی نپیچم که مستحب منی
چو سرو در چمنی راست در تصور من
چه جای سرو که مانند روح در بدنی
به صید عالمیانت کمند حاجت نیست
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۴
زنده بی دوست خفته در وطنی
مثل مردهایست در کفنی
عیش را بی تو عیش نتوان گفت
چه بود بی وجود روح تنی
تا صبا میرود به بستانها
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۵
سروقدی میان انجمنی
به که هفتاد سرو در چمنی
جهل باشد فراق صحبت دوست
به تماشای لاله و سمنی
ای که هرگز ندیدهای به جمال
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۶
کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی
یک نفس از درون من خیمه به در نمیزنی
مهرگیاه عهد من تازهتر است هر زمان
ور تو درخت دوستی از بن و بیخ برکنی
کس نستاندم به هیچ ار تو برانی از درم
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۷
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۸
ای سرو حدیقه معانی
جانی و لطیفه جهانی
پیش تو به اتفاق مردن
خوشتر که پس از تو زندگانی
چشمان تو سحر اولین اند
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۹
بر آنم گر تو باز آیی که در پایت کنم جانی
و زین کمتر نشاید کرد در پای تو قربانی
امید از بخت میدارم بقای عمر چندانی
کز ابر لطف باز آید به خاک تشنه بارانی
میان عاشق و معشوق اگر باشد بیابانی
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۰
بندهام گر به لطف میخوانی
حاکمی گر به قهر میرانی
کس نشاید که بر تو بگزینند
که تو صورت به کس نمیمانی
ندهیمت به هر که در عالم
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۱
بهار آمد که هر ساعت رود خاطر به بستانی
به غلغل در سماع آیند هر مرغی به دستانی
دم عیسیست پنداری نسیم باد نوروزی
که خاک مرده باز آید در او روحی و ریحانی
به جولان و خرامیدن در آمد سرو بستانی
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۲
جمعی که تو در میان ایشانی
زآن جمع به در بود پریشانی
ای ذات شریف و شخص روحانی
آرام دلی و مرهم جانی
خرم تن آن که با تو پیوندد
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۳
ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی
دودم به سر برآمد زین آتش نهانی
شیراز در نبستهست از کاروان ولیکن
ما را نمیگشایند از قید مهربانی
اشتر که اختیارش در دست خود نباشد
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۴
کبر یک سو نِه اگر شاهد درویشانی
دیوِ خوشطبع بِه از حورِ گرهپیشانی
آرزو میکندم با تو دمی در بستان
یا به هر گوشه که باشد که تو خود بستانی
با من کشتهٔ هجران نفسی خوش بنشین
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۵
ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی
جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی
به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت
که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی
مرا مپرس که چونی به هر صفت که تو خواهی
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۶
نگویم آب و گل است آن وجود روحانی
بدین کمال نباشد جمال انسانی
اگر تو آب و گلی همچنان که سایر خلق
گل بهشت مخمر به آب حیوانی
به هر چه خوبتر اندر جهان نظر کردم
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۷
نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی
که به دوستان یک دل سر دست برفشانی
دلم از تو چون برنجد که به وهم در نگنجد
که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی
نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۸
همه کس را تن و اندام و جمال است و جوانی
وین همه لطف ندارد تو مگر سرو روانی
نظر آوردم و بردم که وجودی به تو ماند
همه اسمند و تو جسمی همه جسمند و تو جانی
تو مگر پرده بپوشی و کست روی نبیند
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۹
چرا به سرکشی از من عنان بگردانی
مکن که بیخودم اندر جهان بگردانی
ز دست عشق تو یک روز دین بگردانم
چه گردد ار دل نامهربان بگردانی
گر اتفاق نیفتد قدم که رنجه کنی
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۰
فرخ، صباحِ آن که تو بر وی نظر کنی
فیروز، روزِ آن که تو بر وی گذر کنی
آزاد، بندهای که بود در رکاب تو
خرم، ولایتی که تو آنجا سفر کنی
دیگر نبات را نخرد مشتری به هیچ
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۱
سرو ایستاده به چو تو رفتار میکنی
طوطی خموش به چو تو گفتار میکنی
کس دل به اختیار به مهرت نمیدهد
دامی نهادهای که گرفتار میکنی
تو خود چه فتنهای که به چشمان ترک مست
[...]