شاه نعمتالله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸
خوش رحمتیست یاران صلوات بر محمد
گوئیم از دل و جان صلوات بر محمد
گر مومنی و صادق با ما شوی موافق
کوری هر منافق صلوات بر محمد
در آسمان فرشته مهرش به جان سرشته
[...]
شاه نعمتالله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳
هر که دارد با علی یک مو شکی
نزد شیر حق بود چون موشکی
کی تواند با علی کردن مصاف
خارجی گر لشگرش باشد لکی
هفت دریا با محیط علم او
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳
عارفی کو بُود ز آل عبا
خواه گو خرقه پوش و خواه قبا
جان معنی طلب نه صورت تن
تن بی جان چه می کند دانا
باده می نوش و جام را می بین
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴
جام گیتی نماست سید ما
جان و جانان ماست سید ما
دنیی و آخرت طفیل وی اند
سید دو سراست سید ما
سید ما محمد است به حق
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱
هرچه می بینی همه نور خداست
تا نه پنداری که او از ما جداست
دیدهٔ دل باز کن تا بنگری
روی جانانی که نور چشم ماست
جز صفات ذات او موجود نیست
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۰
روحها در روح اعظم فانی است
در حقیقت خدمتش هم فانی است
گرچه آدم باقی است از وجه حق
هم بوجهی نیز آدم فانی است
جام جم فانی است نبود این عجب
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۱
گرفته عشق او دستم دگر بار
ز دست عقل وارستم دگر بار
به صد دستان گرفتم دست ساقی
بزن دستی که زان رستم دگر بار
به عشق چشم مست می فروشش
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱۸
رنج غربت تو از غریبان پرس
دردمندی ز دردمندان پرس
ذوق سرمستئی که ما داریم
گر ندانی بیا ز رندان پرس
کفر زلفش که می برد ایمان
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۷
سوختم بر آتش دل عود خویش
یافتم از خویشتن مقصود خویش
من ایاز حضرتم اما به عشق
او ایازست و منم محمود خویش
تا نشستم بر سر کوی غمش
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۸
داریم حضوری و سرابی که چه گویم
جامی که چه پرسی و شرابی که چه گویم
در کوی خرابات مغان همدم جامیم
مستیم و خرابیم و خرابی که چه گویم
مستانه بتم از در میخانه درآمد
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۷
مدتی در به در به جان گشتم
گرد میخانهٔ جهان گشتم
میر میخانه خدمتش کردم
هم به فرمان او روان گشتم
در خرابات عشق رندانه
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸۲
من به خدا که از خدا غیر خدا نمی خوهم
درد دلم دوا بود از تو دوا نمی خوهم
ساکن خلوت دلم بر در گل چرا روم
شاه جهان جان منم نان چو گدا نمی خوهم
بر سر دار عشق او تا که قدم نهاده ام
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰۷
بُود ممکن که من بی جان بمانم
محال است اینکه بی جانان بمانم
مرا ساقی حریف و عشق یار است
نمی خواهم که از یاران بمانم
دوای درد دل درد است و دارم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰۸
چنان سرمست و شیدایم که پا از سر نمیدانم
دل از دلبر نمییابم می از ساغر نمیدانم
برو ای عقل سرگردان ز جان من چه میجویی
که من سرمست و حیرانم به جز دلبر نمیدانم
شدم از ساحل صورت به سوی بحر معنی باز
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶۳
ما عاشق چشم مست یاریم
آشفتهٔ زلف بیقراریم
سرمست می الست عشقیم
شوریدهٔ چشم پر خماریم
آئینهٔ روشن ضمیریم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۲
زهی چشمی که می بینیم دایم این لقای تو
منور کرد چشم ما همیشه آن ضیای تو
بیا ای جان و خوشدل باش اگر کشته شوی در عشق
که صد جانت دهد جانان ز بهر خونبهای تو
هوای تست در جانم که می دارد مرا زنده
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰۴
ای تاج فرق شاه فلک خاک پای تو
وی پادشاه صورت و معنی گدای تو
مقصود از آفرینش عالم توئی و بس
ای جسم و جان ، دنیی وعقبی فدای تو
آئینهٔ صفات الهی و عارفان
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱۵
خواه در خواب و خواه بیداری
در نظر دارمش چه پنداری
تا خیالش به خواب می بینم
نکنم هیچ میل بیداری
نقش غیری خیال اگر بندم
[...]
شاه نعمتالله ولی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۱۱۶
نود و هفت سال عمر خوشی
بنده را داد حی پاینده
گرچه امسال هست سال قران
تا چه آید ز سال آینده
نعمت الله خدا به ما بخشید
[...]
شاه نعمتالله ولی » مثنویات » شمارهٔ ۱۳
من ولایت در ولایت دیده ام
خوش ولی ای در ولایت دیده ام
گفتهٔ اهل ولایت گوش کن
جام باده از ولایت نوش کن
چشم از نور ولایت روشن است
[...]