گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

سوختم بر آتش دل عود خویش

یافتم از خویشتن مقصود خویش

من ایاز حضرتم اما به عشق

او ایازست و منم محمود خویش

تا نشستم بر سر کوی غمش

ساکنم در جنت موعود خویش

بود من در بود او نابود شد

فارغم از بود و از نابود خویش

دیده ام جانان جان عالمی

در میان جان غم فرسود خویش

تا مرا بخشید حق نور وجود

واقفم از واجد و موجود خویش

جان مقبولم قبولش اوفتاد

دلخوشم از طالع مسعود خویش

ز آفتاب مهر رویش دیده ام

نور عالم سایهٔ ممدود خویش

عارف دل در برم رقصان شده

ز استماع نغمهٔ داود خویش

عاشق و میخانه و صوفی و زهد

هر کسی و عادت معهود خویش

سید از هستی خود چون نیست شد

ایمن آمد از زیان و سود خویش

 
 
 
عطار

هر که هست اندر پی بهبود خویش

دور افتادست از مقصود خویش

تو ایازی پوستین را یاد دار

تا نیفتی دور از محمود خویش

عاشقی باید که بر هم سوزد او

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
امیر حسینی هروی

قرب حق دوری تست از بود خویش

بی زیان خود نیابی سود خویش

شاه نعمت‌الله ولی

می دهد ما را وجود از جود خویش

می دهیم او را ظهور از بود خویش

نظیری نیشابوری

از فراق یار ناخشنود خویش

روی در نابود بینم بود خویش

بس که در سودا به شوق افتاده ام

از زیان خود ندانم سود خویش

خوبی او شد پدید از چشم من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه