گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

داریم حضوری و سرابی که چه گویم

جامی که چه پرسی و شرابی که چه گویم

در کوی خرابات مغان همدم جامیم

مستیم و خرابیم و خرابی که چه گویم

مستانه بتم از در میخانه درآمد

بر بسته نقابی و نقابی که چه گویم

خوش نقش خیالی است که بستیم به دیده

بینیم به خوابی و به خوابی که چه گویم

از آتش عشقش دل بیچاره کبابست

سوزی و چه سوزی و کبابی که چه گویم

در مجلس ما مطرب عشاق درآمد

بنواخت ربابی و ربابی که چه گویم

با عشق به سر می بر و با عقل میامیز

کاین عقل حجابست و حجابی که چه گویم

مائیم و می و خلوت میخانه و ساقی

داریم هوای خوش و آبی که چه گویم

گر کام دلم دلبر عیار برآرد

والله که صوابست و صوابی که چه گویم

گر یک نفسی بی می و معشوق برآری

پرسند حسابی و حسابی که چه گویم

از گفتهٔ سید دو سه بیتی بنوشتم

خوش شعر لطیفی و کتابی که چه گویم