مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴۶
برنشست آن شاه عشق و دام ظلمت بردرید
همچو ماه هفت و هشت و آفتاب روز عید
اختران در خدمت او صد هزار اندر هزار
هر یکی از نور روی او مزید اندر مزید
چون در آن دور مبارک برجها را میگذشت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۱
این کبوتربچه هم عزم هوا کرد و پرید
چون صفیری و ندایی ز سوی غیب شنید
آن مراد همه عالم چه فرستاد رسول
که بیا جانب ما چون نپرد جان مرید
بپرد جانب بالا چو چنان بال بیافت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۴
عاشقان پیدا و دلبر ناپدید
در همه عالم چنین عشقی که دید
نارسیده یک لبی بر نقش جان
صد هزاران جانها تا لب رسید
قاب قوسین از علی تیری فکند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۵
برنشین ای عزم و منشین ای امید
کز رسولانش پیاپی شد نوید
دود و بویی میرسد از عرش غیب
ای نهانان سوی بوی آن پرید
هر چه غفلت کور و پنهان میکند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۹
صبح آمد و صحیفه مصقول برکشید
وز آسمان سپیدهٔ کافور بردمید
صوفیِ چرخ خرقه و شال کبود خویش
تا جایگاه ناف به عمدا فرودرید
رومی روز بعد هزیمت چو دست یافت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۹
روی تو چون روی مار خوی تو زهر قدید
ای خنک آن را که او روی شما را ندید
من شده مهمان تو در چمن جان تو
پای پر از خار شد دست یکی گل نچید
ای مثل خارپشت گرد تو خار درشت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۰
صبحدمی همچو صبح پرده ظلمت درید
نیم شبی ناگهان صبح قیامت دمید
واسطهها را برید دید به خود خویش را
آنچ زبانی نگفت بیسر و گوشی شنید
پوست بدرد ز ذوق عشق چو پیدا شود
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۴
نعره آن بلبلان از سوی بستان رسید
صورت بستان نهان بوی گلستان بدید
باد صبا میوزد از سر زلف نگار
فعل صبا ظاهرست لیک صبا را که دید
این دم عیسی به لطف عمر ابد میدهد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۵
سلام بر تو که سین سلام بر تو رسید
سلام گرد جهان گشت جز تو نپسندید
بگرد بام تو گردان کبوتران سلام
که بیپناه تو کس را نشاید آرامید
چو پر و بال ز تو یافتست هر مرغی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۵
آتش افکند در جهان جمشید
از پس چار پرده چون خورشید
خنک او را که شد برهنه ز بود
وای آن را که جست سایه بید
دل سپیدست و عشق را رو سرخ
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۱
عشق جانان مرا ز جان ببرید
جان به عشق اندرون ز خود برهید
زانک جان محدثست و عشق قدیم
هرگز این در وجود آن نرسید
عشق جانان چو سنگ مغناطیس
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۲
چونک کمند تو دلم را کشید
یوسفم از چاه به صحرا دوید
آنک چو یوسف به چهم درفکند
باز به فریادم هم او رسید
چون رسن لطف در این چه فکند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۶
عشق مرا بر همگان برگزید
آمد و مستانه رخم را گزید
شکر کز آن کان زر جعفری
روی مرا نادره گازی رسید
باد تکبر اگرم در سرست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۱
میر خوبان را دگر منشور خوبی دررسید
در گل و گلزار و نسرین روح دیگر بردمید
با ملیحا زاده الرحمن احسانا جدید
یا منیرا زاده نور علی نور مزید
خوشتر از جان خود چه باشد جان فدای خاک تو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۲
یا شبه الطیف لی انت قریب بعید
جمله ارواحنا تغمس فیما ترید
نوبت آدم گذشت نوبت مرغان رسید
طبل قیامت زدند خیز که فرمان رسید
انت لطیف الفعال انت لذیذ المقال
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۰۸
الا فیالغشق تشریفی و عیدی
تعالوا نحو عشق منستزید
دعانا من تعالی عن حدود
نجیالمحدود بالعین الحدید
دعانا بحر ذی ماء فرات
[...]
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۷۳
آن را که خدای ناف بر عشق برید
او داند نالههای عشاق شنید
هر جای که دانه دید زانجا برمید
پرید بدان سوی که مرغی نپرید
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۲۱
از شربت سودای تو هر جان که مزید
زآن آب حیات در مزید است مزید
مرگ آمد و بو کرد مرا بوی تو دید
زانروی اجل امید از من ببرید
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵۸
ای عشق تُوَم انّ عذابی لشدید
ای عاشق تو به زخم تیغ تو شهید
شب آمد و جمله خلق را خواب ببرد
کو خواب من ای جان مگرش گرگ درید
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۸۰
پرسید مهم که چشم تو مه را دید
گفتم که بدید و مه ز مه میپرسید
گفتا که ز ماه عید میپرسم من
گفتم که بلی عید همیپرسد عید