آتش افکند در جهان جمشید
از پس چار پرده چون خورشید
خنک او را که شد برهنه ز بود
وای آن را که جست سایه بید
دل سپیدست و عشق را رو سرخ
زان سپیدی که نیست سرخ و سپید
عشق ایمن ولایتیست چنانک
ترس را نیست اندر او امید
هر حیاتی که یک دمش عمرست
چون برآید ز عشق شد جاوید
یک عروسیست بر فلک که مپرس
ور بپرسی بپرس از ناهید
زین عروسی خبر نداشت کسی
آمدند انبیا به رسم نوید
شمس تبریز خسرو عهدست
خسروان را هله به جان بخرید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به وصف عشق و جاذبههای آن میپردازد. اشاره به جمشید و آتش به نشانهی روشنی و شناخت دارد. او تأکید میکند که عشق، حالت و روحی خاص دارد که متفاوت از حالتهای دیگر است و در آن ترس و ناامیدی وجود ندارد. وقتی که زندگی به عشق متصل میشود، انسان جاودانه میگردد. همچنین به عروسی آسمانی اشاره میکند که تنها انبیا خبر آن را داشتند، و در نهایت به شمس تبریز به عنوان نماد عشق و زیبایی اشاره میکند و طلب جان بخری از خسروان مینماید. در کل، شعر حول محور عشق، نور و جاودانگی میچرخد.
هوش مصنوعی: جمشید در پشت چهار پرده، مانند خورشید، آتش و روشنی در جهان افکند.
هوش مصنوعی: خنک کسی که از مادیات و دنیا آزاد شده است و رهایی یافته، اما وای بر کسی که هنوز به دنبال سایهی دنیا و لذتهای زودگذر آن است و نمیتواند از آن جدا شود.
هوش مصنوعی: دل پاک و خالص است و عشق به خاطر این پاکی و روشنی، مانند رنگ سرخ جلوهگر میشود. اما در واقعیت، این سپیدی هیچ رنگ سرخ و سفیدی ندارد.
هوش مصنوعی: عشق به مانند یک پناهگاه امن است که در آن خبری از ترس و ناامیدی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: هر زندگی که لحظهای از آن گذر کند، به معنای عمر است و وقتی از عشق برمیخیزد، جاودانه خواهد شد.
هوش مصنوعی: در آسمان جشن و سروری برپاست که اگر بخواهی دربارهاش بپرسی، بهتر است از ستاره ناهید سوال کنی.
هوش مصنوعی: هیچکس از این جشن و مراسم خبر نداشت، اما پیامبران به عنوان نویدکننده آمدند.
هوش مصنوعی: شمس تبریز یک شخصیت بزرگ و ارزشمند است که مانند پادشاهان، محبوب و مورد احترام همه قرار گرفته است. او مانند جان برای دیگران باارزش است و باید برایش ارزشی قائل شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
گاو مسکین ز کید دمنه چه دید؟
وز بد زاغ بوم را چه رسید؟
کوی و جوی از تو کوثر و فردوس
دل و جامه ز تو سیاه و سپید
رخ تو هست مایهٔ تو، اگر
مایهٔ گازران بود خورشید
چون همی بودهها بفرساید
بودنی از چه میپدید آید؟
زانکه او بوده نیست و سرمدی است
کانچه بوده شود نمیپاید
وانچه نابوده نافزوده بود
[...]
پرده گل همه صبا بدرید
کرد چهره به شرم شرم پدید
ابر پوشید روی ماه وز برق
رایت روی ماه بدرخشید
با صیادوار دست گشاد
[...]
ای برآرندهٔ مه و خورشید
نقشبند جهان بیم و امید
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.