مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۷۲ - جواب گفتن مرید و زجر کردن مرید آن طعانه را از کفر و بیهوده گفتن
من به بادی نامدم همچون سحاب
تا بگردی باز گردم زین جناب
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۷۲ - جواب گفتن مرید و زجر کردن مرید آن طعانه را از کفر و بیهوده گفتن
چون تو خفاشان بسی بینند خواب
کین جهان ماند یتیم از آفتاب
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۷۸ - انابت آن طالب گنج به حق تعالی بعد از طلب بسیار و عجز و اضطرار کی ای ولی الاظهار تو کن این پنهان را آشکار
گفت یا رب توبه کردم زین شتاب
چون تو در بستی تو کن هم فتح باب
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۷۸ - انابت آن طالب گنج به حق تعالی بعد از طلب بسیار و عجز و اضطرار کی ای ولی الاظهار تو کن این پنهان را آشکار
هر شبی تدبیر و فرهنگم به خواب
همچو کشتی غرقه میگردد ز آب
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۰ - حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود و آن کی به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنک مغلوب بود
هر سه سایه محو شد زان آفتاب
بعد از آن زان نور شد یک فتح باب
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۰ - حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود و آن کی به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنک مغلوب بود
که شفای جمله رنجوران شد آب
از همایونی وحی مستطاب
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۰ - قصهٔ آنک گاو بحری گوهر کاویان از قعر دریا بر آورد شب بر ساحل دریا نهد در درخش و تاب آن میچرد بازرگان از کمین برون آید چون گاو از گوهر دورتر رفته باشد بازرگان به لجم و گل تیره گوهر را بپوشاند و بر درخت گریزد الی آخر القصه و التقریب
در شعاع نور گوهر گاو آب
میچرد از سنبل و سوسن شتاب
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۳ - داستان آن مرد کی وظیفه داشت از محتسب تبریز و وامها کرده بود بر امید آن وظیفه و او را خبر نه از وفات او حاصل از هیچ زندهای وام او گزارده نشد الا از محتسب متوفی گزارده شد چنانک گفتهاند لیس من مات فاستراح بمیت انما المیت میت الاحیاء
چونک دارد عهد و پیوند سحاب
کی دریغ آید ز سقایانش آب
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۴ - آمدن جعفر رضی الله عنه به گرفتن قلعه به تنهایی و مشورت کردن ملک آن قلعه در دفع او و گفتن آن وزیر ملک را کی زنهار تسلیم کن و از جهل تهور مکن کی این مرد میدست و از حق جمعیت عظیم دارد در جان خویش الی آخره
آن یکی چشمش بکندی از ضراب
وان دگر گوشش دریدی هم به ناب
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۶ - باخبر شدن آن غریب از وفات آن محتسب و استغفار او از اعتماد بر مخلوق و تعویل بر عطای مخلوق و یاد نعمتهای حق کردنش و انابت به حق از جرم خود ثُمَّ الَّذینَ کَفَروا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلونَ
گر نماند اشتهای نان و آب
بدهدت بی این دو قوت مستطاب
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۷ - مثل دوبین همچو آن غریب شهر کاش عمر نام کی از یک دکانش به سبب این به آن دکان دیگر حواله کرد و او فهم نکرد کی همه دکان یکیست درین معنی کی به عمر نان نفروشند هم اینجا تدارک کنم من غلط کردم نامم عمر نیست چون بدین دکان توبه و تدارک کنم نان یابم از همه دکانهای این شهر و اگر بیتدارک همچنین عمر نام باشم ازین دکان در گذرم محرومم و احولم و این دکانها را از هم جدا دانستهام
پس به معنی باغ باشد این نه آب
پس مشو عریان چو بلقیس از حباب
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۸ - توزیع کردن پایمرد در جملهٔ شهر تبریز و جمع شدن اندک چیز و رفتن آن غریب به تربت محتسب به زیارت و این قصه را بر سر گور او گفتن به طریق نوحه الی آخره
پشت ما گرم از تو بود ای آفتاب
رونق هر قصر و گنج هر خراب
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۸ - توزیع کردن پایمرد در جملهٔ شهر تبریز و جمع شدن اندک چیز و رفتن آن غریب به تربت محتسب به زیارت و این قصه را بر سر گور او گفتن به طریق نوحه الی آخره
مرد خفته روح او چون آفتاب
در فلک تابان و تن در جامه خواب
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۸ - توزیع کردن پایمرد در جملهٔ شهر تبریز و جمع شدن اندک چیز و رفتن آن غریب به تربت محتسب به زیارت و این قصه را بر سر گور او گفتن به طریق نوحه الی آخره
محسنان هستند کو آن مستطاب
اختران هستند کو آن آفتاب
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۹ - دیدن خوارزمشاه رحمه الله در سیران در موکب خود اسپی بس نادر و تعلق دل شاه به حسن و چستی آن اسپ و سرد کردن عمادالملک آن اسپ را در دل شاه و گزیدن شاه گفت او را بر دید خویش چنانک حکیم رحمة الله علیه در الهینامه فرمود چون زبان حسد شود نخاس یوسفی یابی از گزی کرباس از دلالی برادران یوسف حسودانه در دل مشتریان آن چندان حسن پوشیده شد و زشت نمودن گرفت کی وَ کانوا فیهِ مِنَ الزّاهِدینَ
مالشت بدهم به زجر از اکتیاب
تا نتابی سر دگر از آفتاب
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۰ - ماخذهٔ یوسف صدیق صلواتالله علیه به حبس بضع سنین به سبب یاری خواستن از غیر حق و گفتن اذکرنی عند ربک مع تقریره
هین چه تقصیر آمد از بحر و سحاب
تا تو یاری خواهی از ریگ و سراب
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۰ - ماخذهٔ یوسف صدیق صلواتالله علیه به حبس بضع سنین به سبب یاری خواستن از غیر حق و گفتن اذکرنی عند ربک مع تقریره
آنک بر دیوار افتد آفتاب
آنچنان نبود کز آب و اضطراب
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۰ - ماخذهٔ یوسف صدیق صلواتالله علیه به حبس بضع سنین به سبب یاری خواستن از غیر حق و گفتن اذکرنی عند ربک مع تقریره
پس فروشد ابله ایمان را شتاب
اندر آن تنگی به یک ابریق آب
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۰۳ - حکایت آن پادشاه و وصیت کردن او سه پسر خویش را کی درین سفر در ممالک من فلان جا چنین ترتیب نهید و فلان جا چنین نواب نصب کنید اما الله الله به فلان قلعه مروید و گرد آن مگردید
تا ز فرزند آب این چشمه شتاب
میرود سوی ریاض مام و باب