نقش در کاغذ چو دید آن کیقباد

خیره گشت و جام از دستش فتاد

آن نتایج از قرانات تو زاد

هین مگرد از هر قرینی زود شاد

در دلم زین خنده ظنی اوفتاد

راستی گو عشوه نتوانیم داد

هفت مصحف آن زمان برهم نهاد

خورد سوگند و چنین تقریر داد

هر که را فتح و ظفر پیغام داد

پیش او یک شد مراد و بی‌مراد

می‌فتد این عقلها در افتقاد

در مغاکی حلول و اتحاد

آب عشق تو چو ما را دست داد

آب حیوان شد به پیش ما کساد

چون خبرها هست بیرون زین نهاد

باشد این جانها در آن میدان جماد

هست اشارات محمدالمراد

کل گشاد اندر گشاد اندر گشاد

ساعتی در وی نظر کرد از عناد

آنگهان با هر دو دستش ده بداد

چون چنین رفتی بدیدی صد گشاد

چون شدی در ضد آن دیدی فساد

گفت سلطان بلک آنچ از نفس زاد

ریع تقصیرست و دخل اجتهاد

آن چنان گرم او به بازی در فتاد

کان کلاه و پیرهن رفتش ز یاد

گر دری بر بسته شد ده در گشاد

گر قجی شد حق عوض اشتر بداد

عجز زنجیریست زنجیرت نهاد

چشم در زنجیرنه باید گشاد

پرس پرسان می‌شد اندر افتقاد

چیست این غم بر که این ماتم فتاد

کاله را صد بار دید و باز داد

جامه کی پیمود او پیمود باد

پیش تو که بس گرانست و جماد

مطربست او پیش داود اوستاد

بعد از آن خلوت بدیدش پند داد

کز جهودان خفیه می‌دار اعتقاد

برگ کاهم پیش تو ای تند باد

من چه دانم که کجا خواهم فتاد