مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۶۴ - در ابتدای خلقت جسم آدم علیهالسلام کی جبرئیل علیهالسلام را اشارت کرد کی برو از زمین مشتی خاک برگیر و به روایتی از هر نواحی مشت مشت بر گیر
بس که لابه کردش و سوگند داد
بازگشت و گفت یا رب العباد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۶۵ - فرستادن میکائیل را علیهالسلام به قبض حفنهای خاک از زمین جهت ترکیب ترتیب جسم مبارک ابوالبشر خلیفة الحق مسجود الملک و معلمهم آدم علیهالسلام
سینه سوزان لابه کرد و اجتهاد
با سرشک پر ز خون سوگند داد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۷۲ - جواب آن مغفل کی گفته است کی خوش بودی این جهان اگر مرگ نبودی وخوش بودی ملک دنیا اگر زوالش نبودی و علی هذه الوتیرة من الفشارات
ورنه از چاهی به صحرا اوفتاد
در میان دولت و عیش و گشاد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۸۲ - بازگشتن نمامان از حجرهٔ ایاز به سوی شاه توبره تهی و خجل همچون بدگمانان در حق انبیا علیهمالسلام بر وقت ظهور برائت و پاکی ایشان کی یوم تبیض وجوه و تسود وجوه و قوله تری الذین کذبوا علی الله وجوههم مسودة
گر ببخشی یافت نومیدی گشاد
ورنه صد چون ما فدای شاه باد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۸۴ - فرمودن شاه ایاز را کی اختیار کن از عفو و مکافات کی از عدل و لطف هر چه کنی اینجا صوابست و در هر یکی مصلحتهاست کی در عدل هزار لطف هست درج و لکم فی القصاص حیوة آنکس کی کراهت میدارد قصاص را درین یک حیات قاتل نظر میکند و در صد هزار حیات کی معصوم و محقون خواهند شدن در حصن بیم سیاست نمینگرد
نکتهای زان شرح گوید اوستاد
تا شناسی علم او را مستزاد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۸۷ - در بیان کسی کی سخنی گوید کی حال او مناسب آن سخن و آن دعوی نباشد چنان که کفره و لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَ الأَرْضَ لَیَقولُنَّ اللهُ خدمت بت سنگین کردن و جان و زر فدای او کردن چه مناسب باشد با جانی کی داند کی خالق سموات و ارض و خلایق الهیست سمیعی بصیری حاضری مراقبی مستولی غیوری الی آخره
چون رسید آن زن به خانه در گشاد
بانگ در در گوش ایشان در فتاد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۸۹ - در بیان آنک دعای عارف واصل و درخواست او از حق همچو درخواست حقست از خویشتن کی کنت له سمعا و بصرا و لسانا و یدا و قوله و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی و آیات و اخبار و آثار درین بسیارست و شرح سبب ساختن حق تا مجرم را گوش گرفته بتوبهٔ نصوح آورد
این چنین اندوه کافر را مباد
دامن رحمت گرفتم داد داد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۹۰ - نوبت جستن رسیدن به نصوح و آواز آمدن که همه را جستیم نصوح را بجویید و بیهوش شدن نصوح از آن هیبت و گشاده شدن کار بعد از نهایت بستگی کماکان یقول رسول الله صلی الله علیه و سلم اذا اصابه مرض او هم اشتدی ازمة تنفرجی
همچو دیوار شکسته در فتاد
هوش و عقلش رفت شد او چون جماد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۹۰ - نوبت جستن رسیدن به نصوح و آواز آمدن که همه را جستیم نصوح را بجویید و بیهوش شدن نصوح از آن هیبت و گشاده شدن کار بعد از نهایت بستگی کماکان یقول رسول الله صلی الله علیه و سلم اذا اصابه مرض او هم اشتدی ازمة تنفرجی
چون شکست آن کشتی او بیمراد
در کنار رحمت دریا فتاد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۹۰ - نوبت جستن رسیدن به نصوح و آواز آمدن که همه را جستیم نصوح را بجویید و بیهوش شدن نصوح از آن هیبت و گشاده شدن کار بعد از نهایت بستگی کماکان یقول رسول الله صلی الله علیه و سلم اذا اصابه مرض او هم اشتدی ازمة تنفرجی
چونک هوشش رفت و پایش بر گشاد
میپرد آن باز سوی کیقباد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۹۳ - حکایت در بیان آنک کسی توبه کند و پشیمان شود و باز آن پشیمانیها را فراموش کند و آزموده را باز آزماید در خسارت ابد افتد چون توبهٔ او را ثباتی و قوتی و حلاوتی و قبولی مدد نرسد چون درخت بیبیخ هر روز زردتر و خشکتر نعوذ بالله
شیر را با پیل نر جنگ اوفتاد
خسته شد آن شیر و ماند از اصطیاد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۰۰ - در تقریر معنی توکل حکایت آن زاهد کی توکل را امتحان میکرد از میان اسباب و شهر برون آمد و از قوارع و رهگذر خلق دور شد و ببن کوهی مهجوری مفقودی در غایت گرسنگی سر بر سر سنگی نهاد و خفت و با خود گفت توکل کردم بر سببسازی و رزاقی تو و از اسباب منقطع شدم تا ببینم سببیت توکل را
پس بگفتند این ضعیف بیمراد
از مجاعت سکته اندر اوفتاد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۱۲ - جواب گفتن روبه خر را
گفت هذا ربی ابراهیم راد
چونک اندر عالم وهم اوفتاد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۱۳ - حکایت شیخ محمد سررزی غزنوی قدس الله سره
او فرو افکند خود را از وداد
در میان عمق آبی اوفتاد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۲۶ - صید کردن شیر آن خر را و تشنه شدن شیر از کوشش، رفت به چشمه تا آب خورد تا باز آمدنِ شیر جگربند و دل و گرده را روباه خورده بود کی لطیفترست، شیر طلب کرد دل و جگر نیافت از روبه پرسید کی کو دل و جگر؟ روبه گفت اگر او را دل و جگر بودی آنچنان سیاستی دیده بود آن روز و به هزار حیله جان برده؛ کی برِ تو باز آمدی؟ لوکنا نسمع او نعقل ماکنا فی اصحاب السعیر
لاجرم در ظرف باشد اعتداد
در لهبها نبود الا اتحاد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۳۸ - پرسیدن پادشاه قاصدا ایاز را کی چندین غم و شادی با چارق و پوستین کی جمادست میگویی تا ایاز را در سخن آورد
نیست آگه آن کشش از جرم و داد
لیک بس جادوست عشق و اعتقاد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۳۸ - پرسیدن پادشاه قاصدا ایاز را کی چندین غم و شادی با چارق و پوستین کی جمادست میگویی تا ایاز را در سخن آورد
رازها گوید به جد و اجتهاد
مینماید زنده او را آن جماد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۴۸ - حکایت مات کردن دلقک سید شاه ترمد را
زاهدان را در خلا پیش از گشاد
کارد و استره نشاید هیچ داد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۶ - حکایت آن مهمان کی زن خداوند خانه گفت کی باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند
من روان گشتم شما را خیر باد
در سفر یک دم مبادا روح شاد
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۹ - وصیت کردن پدر دختر را کی خود را نگهدار تا حامله نشوی از شوهرت
چون ضرورت بود دختر را بداد
او بناکفوی ز تخویف فساد