اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۶۸ - تسخیر فطرت
میلاد آدم
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد
حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور
خود گری خود شکنی خود نگری پیدا شد
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۷۰ - نوای وقت
خورشید بدامانم انجم به گریبانم
در من نگری هیچم در خود نگری جانم
در شهر و بیابانم در کاخ و شبستانم
من دردم و درمانم ، من عیش فراوانم
من تیغ جهانسوزم ، من چشمهٔ حیوانم
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۷۱ - فصل بهار
خیز که در کوه و دشت خیمه زد ابر بهار
مست ترنم هزار
طوطی و دراج و سار
بر طرف جویبار
کشت گل و لاله زار
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۷۵ - محاورهٔ علم و عشق
علم:
نگاهم راز دار هفت و چار است
گرفتار کمندم روزگار است
جهان بینم به این سو باز کردند
مرا با آنسوی گردون چه کار است
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۷۶ - سرود انجم
هستی ما نظام ما
مستی ما خرام ما
گردش بی مقام ما
زندگی دوام ما
دور فلک بکام ما می نگریم و میرویم
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۸۱ - لاله
آن شعله ام که صبح ازل در کنار عشق
پیش از نمود بلبل و پروانه می تپید
افزونترم ز مهر و بهر ذره تن زنم
گردون شرار خویش ز تاب من آفرید
در سینه چمن چو نفس کردم آشیان
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۸۳ - کرمک شبتاب
یک ذره بی مایه متاع نفس اندوخت
شوق این قدرش سوخت که پروانگی آموخت
پهنای شب افروخت
وامانده شعاعی که گره خورد و شرر شد
از سوز حیاتست که کارش همه زر شد
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۸۵ - حدی
نغمهٔ ساربان حجاز
ناقهٔ سیار من
آهوی تاتار من
درهم و دینار من
اندک و بسیار من
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۸۷ - محاورهٔ ما بین خدا و انسان
جهان را ز یک آب و گل آفریدم
تو ایران و تاتار و زنگ آفریدی
من از خاک پولاد ناب آفریدم
تو شمشیر و تیر و تفنگ آفریدی
تبر آفریدی نهال چمن را
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۸۷ - محاورهٔ ما بین خدا و انسان
تو شب آفریدی چراغ آفریدم
سفال آفریدی ایاغ آفریدم
بیابان و کهسار و راغ آفریدی
خیابان و گلزار و باغ آفریدم
من آنم که از سنگ آئینه سازم
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۹۱ - تنهائی
به بحر رفتم و گفتم به موج بیتابی
همیشه در طلب استی چه مشکلی داری؟
هزار لولوی لالاست در گریبانت
درون سینه چو من گوهر دلی داری؟
تپید و از لب ساحل رمید و هیچ نگفت
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۹۲ - شبنم
گفتند فرود آی ز اوج مه و پرویز
بر خود زن و با بحر پر آشوب بیامیز
با موج در آویز نقش دگر انگیز تابنده گهر خیز
من عیش هم آغوشی دریا نخریدم
آن باده که از خویش رباید نچشیدم
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۹۴ - اگر خواهی حیات اندر خطر زی
غزالی با غزالی درد دل گفت
ازین پس در حرم گیرم کنامی
بصحرا صید بندان در کمین اند
بکام آهو ان صبحی نه شامی
امان از فتنهٔ صیاد خواهم
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۹۵ - جهان عمل
هست این میکده و دعوت عام است اینجا
قسمت باده به اندازهٔ جام است اینجا
حرف آن راز که بیگانهٔ صوت است هنوز
از لب جام چکید است و کلام است اینجا
نشه از حال بگیرند و گذشتند ز قال
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۰۱ - جوی آب
بنگر که جوی آب چه مستانه میرود
مانند کهکشان بگریبان مرغزار
در خواب ناز بود به گهوارهٔ سحاب
وا کرد چشم شوق به آغوش کوهسار
از سنگریزه نغمه گشاید خرام او
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۱۲ - خطاب به مصطفی کمال پاشا ایده الله
جولائی
امئی بود که ما از اثر حکمت او
واقف از سر نهانخانه تقدیر شدیم
اصل ما یک شرر باخته رنگی بود است
نظری کرد که خورشید جهانگیر شدیم
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۱۳ - طیاره
سر شاخ گل طایری یک سحر
همی گفت با طایران دگر
«ندادند بال آدمی زاده را
زمین گیر کردند این ساده را»
بدو گفتم ای مرغک باد سنج
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۶۱ - پیام
از من ای باد صبا گوی به دانای فرنگ
عقل تا بال گشود است گرفتارتر است
برق را این به جگر میزند آن رام کند
عشق از عقل فسون پیشه جگردارتر است
چشم جز رنگ گل و لاله نبیند ورنه
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۶۳ - شوپنهاور و نیچه
مرغی ز آشیانه به سیر چمن پرید
خاری ز شاخ گل بتن نازکش خلید
بد گفت فطرتِ چمنِ روزگار را
از درد خویش و هم ز غم دیگران تپید
داغی ز خون بیگنهی لاله را شمرد
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۶۵ - صحبت رفتگان (در عالم بالا)
تولستوی
بارکش اهرمن لشکری شهریار
از پی نان جوین تیغ ستم بر کشید
زشت به چشمش نکوست مغز نداند ز پوست
مردک بیگانه دوست سینهٔ خویشان درید
[...]