گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۳ - آمدن زرد پیش شهرو به رسولى

 

به بوم ماه وی را نیست دشمن

که یارد دشمنانی کرد با من

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۱ - دیدن رامین ویس را و عاشق شدن بر وى

 

چه بودی گر شدی او نیز چون من

ز مهر دوستان به کام دشمن

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۵ - بغایت رسیدن عشق رامین بر ویس

 

همی گفتی گوا باشید بر من

ببینیدم چنین بر کام دشمن

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۵ - بغایت رسیدن عشق رامین بر ویس

 

هر آیینه تو نپسندی که در من

به زشتی راه یابد گفت دشمن

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۶ - فریفتن دایه ویس را به جهت رامین

 

به بیگانه زمین در دست دشمن

بگو تا حال تو چونست بی من

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۷ - اندر باز آمدن دایه به نزدیک رامین به باغ

 

نگویی تا چه خوبی کرد با من

که با او دوست گردم با تو دشمن

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۸ - دیدن ویس رامین را و عاشق شدن بر او

 

گهی گفتی چه خواهد بود بر من

جز آن کز من برآید کام دشمن

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۰ - رسیدن ویس و رامین به هم

 

بگو تا تو چه خواهی کرد با من

ز کام دوستان وز کام دشمن

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۱ - آگاه شدن شاه موبد از کار ویس و رامین

 

که رامین رفت خواهد سوی ارمن

به نخچیر شکار و جنگ دشمن

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۳ - رفتن ویس از مرو شاهجان به کوهستان

 

ز بت رویان آن جوی بر من

که از دیدنش گردد کور دشمن

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۸ - گردیدن شاه موبد به گیتى در طلب ویس

 

چرا چون یار دلبر بود با من

شنیدم بیهده گفتار دشمن

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۹ - نامه نوشتن رامین به مادر و آگاه شدن موبد

 

هم از ویس است آزرده هم از من

همی جوید به ما بر کام دشمن

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۴ - آمدن رامین به دز اشکفت دیوان پیش ویس

 

پس آنگه گفت با دل کای دل من

بده جان و مترس از هیچ دشمن

فخرالدین اسعد گرگانی
 
 
۱
۲
۳