فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸ - آغاز داستان ویس و رامین
همه سالِه، به جَشنَ انْدر نِشَستی،
چُو یک ساعتْ دِلَش بر غَم نَخَستی.
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۳ - آگاهى یافتن دایه از کار ویس و رفتن به مرو
و گر رخ را در آب شور شستی
ز پیراهنش نی شکر برستی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۴ - اندر بستن دایه مر شاه موبد را بر ویس
ندانم چاره جز کام تو جستن
به افسون شاه را بر تو ببستن
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۴ - اندر بستن دایه مر شاه موبد را بر ویس
و گر بندش کسی بر هم شکستی
همان گه مردمِ بسته برستی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۵ - بغایت رسیدن عشق رامین بر ویس
همیشه جای بی انبوه جُستی
که بنشستی به تنهایی گرستی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۵ - بغایت رسیدن عشق رامین بر ویس
به باغ اندر گل صد برگ جستی
به یاد روی او بر گل گرستی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۵ - بغایت رسیدن عشق رامین بر ویس
دلم را تو بدین گفتار خستی
چو جانم را بدین زنهار بستی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۶ - فریفتن دایه ویس را به جهت رامین
مرا گر موی بر ناخن برستی
دل من این گمان بر تو نبستی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۷ - اندر باز آمدن دایه به نزدیک رامین به باغ
ز جفت پاک چون ویرو گسستی
به افسون نیز موبد را ببستی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۸ - دیدن ویس رامین را و عاشق شدن بر او
ز عشق و جام می او را دو مستی
ز مستی و ز هجرانش دو سستی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۱ - آگاه شدن شاه موبد از کار ویس و رامین
منم بیمار و نالان، تو درستی
ندانی چیست بر من درد و سستی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۵ - آگاه شدن موبد از رفتن رامین نزد ویس
نه روزی پادشاهی را ببستی
نه روزی بد سگالی را شکستی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۷ - سرزنش کردن موبد ویس را
بخور سوگند وز تهمت برستی
روان را از ملامتها بشستی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۷ - سرزنش کردن موبد ویس را
چو از دست تو گیرم جام مستی
مرا مستی نیارد هیچ سستی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۰ - نشستن موبد در بزم با ویس و رامین و سرود گفتن رامین به حال خود
بدان کز مِیْ کند یکباره مستی
فرو شوید ز دل زنگار هستی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۲ - بردن شاه موبد ویس را به دز اشکفت و صفت دز و خبر یافتن رامین از ویس
سفر خود خوش نباشد با درستی
نگر تا چون بود با درد و سستی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۴ - آمدن رامین به دز اشکفت دیوان پیش ویس
دل از مردی درو هم راه جستی
در و دیوار او در هم شکستی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۴ - آمدن رامین به دز اشکفت دیوان پیش ویس
عقیقش آوریدی گنج مستی
چو یاقوتش بریدی رنج و سستی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۹ - بزم ساختن موبد در باغ و سرود گفتن رامشگر گوسان
خرد را چند گونه رنج و سستی
پدید آید همی از عشق و مستی
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۰ - نصیحت کردن بهگوى رامین را
تو صد باره به دام اندر نشستی
چو بختت یار بود از دام جستی