گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۷۵ - داستان در حک کردن نقش کفر به پلارک چند از دیباچه عشق خضر خان که شاهی از سواد هندوستان و حرفی خان خانان بود

 

کنون از فتح هندوستان دهم شرح

کنم دیباچهٔ گرشاسپ را طرح

بگویم آنچه کرد از کاردانی

گهی لشکر کشی گه پهلوانی

که چون شاه جهان شد عار باشد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۷۶ - آغاز انشعاب عشقهٔ عشق خضر خان از شاخ سبز و تر دول رانی

 

همیشه دور چرخ لاجوردی

نداند پیشه‌ای جز ره نوردی

ز دورش هر یکی گردش به کاریست

به ریز هر یکی دیگر شماریست

چونی امید پاینده است و نی بیم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۷۸ - صفت ماهتابی که پیش از مهر روشن پردهٔ ابر حیا بر رو کشیده

 

شبی داده جهان را زیور و روز

مهی چون آفتاب عالم افروز

فلک نوری که گرد آورده از مهر

از آن گلگونه کرده ماه را چهر

مهی خورشید وام از نور جاوید

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۷۹ - صفت بهار، و گلگشت شجرهٔ بلند بالش مملکت والا خضر خان طوبی له، در باغ بهشت آسا، و بسوی گلهای کرنه گذشتن، و بوی دوست باز یافتن، و هوش به باد دادن

 

صبا چون باغ را پیرایه نو کرد

دل بلبل به روی گل گرو کرد

درین موسم که از دل‌های پر سوز

به شسته گرد غم باران نوروز

دل شاه از جدائی ریش مانده

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸۰ - جدائی افگندن تیغ زبان بد گویان میان عاشق و معشوق، و روان شدن دول رانی از خانهٔ دولت سوی کشک لعل، و در فراق خضر خان، از دود آه، کوشک لعل را سیاه گردانیدن

 

چو اصحاب غرض گفتند هر چیز

فراوان بیخت با نو آن غرض نیز

صواب آن شد کزان فردوس پر نور

به قصر لعل سازد جای آن حور

شه آن دم بود حاضر پیش استاد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸۱ - صفت آرایش شهر و کشور، چون عروس، از برای تزویج شاه و شاهزادهٔ بی جفت، خضرخان، زادت خضره راسه، و شاهت وجه العدو بباسه!

 

زهی بستان آن شه را جمالی

که باشد چون خضر خانش نهالی

چو الهام الهی شاه را گفت

که آن در سعادت را کند جفت

اشارت کرد تا در گردش دهر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸۲ - صفت داغهای جدائی، که دود از نهاد آن دو آتش زده فراق براورده

 

مبادا آسمان را خانه معمور

که یاران را ز یکدیگر کند دور

گشاید عقدهای مهربانی

برد پیوند صحبت‌های جانی

دو همدم را کز آن مهری که دارند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸۴ - رسیدن خضر خان بادلدانی، و با او چون بخت خویش با دولت جفت گشتن

 

چو خوش باشد که یابد تشنه دیر

به گرمای بیابان شربتی سیر

حلاوت گیرد از شیرینیش کام

جگر آسودگی یابد ز آشام

چه خونها خورده باشد دل به صد جوش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸۵ - خراب گشتن مجلس خانی از گردش دور مدام، و خفتن بخت بیدار خضر خان، به پریشانی این دولت در واقعه دیدن و تعبیر آن خواب پریشان از دل خسرو خستن

 

بسی دیدم درین گردنده دولاب

ندیدم هیچ دورش بر یکی آب

اگر خورشید این ساعت بلند است

زمان دیگر از پستی نژند است

مکن تکیه به صد رو مسند و تخت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸۶ - راز نامه عتاب آمیز ظل الله سوی شمس الحق خضر خان

 

سر فرمان سپاس باد شاهی

که برتر نیست زو فرمانروائی

گهی نعمت دهد گه بی‌نوائی

گه آرد پادشاهی گه گدائی

ازو بر هر سری مهری نهانی است

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸۸ - کشیدن اجل، شمشیر الوقت سیف قاطع، بر سر تاجوران سر پر، و شهادت آن بهشتیان بر دست زبانی چند، و گزاردن تیغ بر سر ایشان به خبر مشهور، که «السیف محاء الذنوب»

 

شراب عشق بازان آب تیغ است

بهر عاشق چنین آبی دریغ است

شنیدی قصه یوسف که تا چون

بتان را در دست شوند از خون؟

زنی کان حسن را نظاره کرده

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸۹ - بخشیدن برکت و یمن، فرزند یمین‌الدین مبارک را، ازین پند نامه میمون، تا در نقش این پند فرو شود، و از بند نفس بیرون آید!

 

ایا چشم و چراغ دیدهٔ من

رخت بستان و باغ دیدهٔ من!

«مبارک» نام تو ز ایزد بتارک

چو نامت بر پدر گشته مبارک

توئی چون پاره‌ای از جان پاره

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۹۰ - در اختتام این سواد پر از آب زندگانی، که ماجرای دول رانی و خضرخان است ، خصصهما الله به عمر الخضر

 

به حمد الله که از عون الهی

به پایان آمد این «منشور شاهی»

به قدر چار ماه و چند روزی

فروزان شد چنین گیتی فروزی

هم اینجا لیلی و مجنون گرو شد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۹۱ - حکایت

 

یکی را خانه بود آتش گرفته

دلش را شعلهٔ ناخوش گرفته

دوان با چشم گریان و دل ریش

به آب دیده می‌کشت آتش خویش

برو بگذشت، ناگه ، ابلهی مست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۹۲ - گزیدهٔ از سپهر اول

 

دگر گفت کامروز در هر دیار

غزل کوی گشته ست بیش از شمار

همه کس به یک قسم درمانده‌اند

ز قسم دگر بی خبر مانده‌اند

ندانیم کس را به طبع و سرشت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۹۳ - ذکر عمارتی که بدار الخلاقه شد بلند و آغاز آن ز جامع دین بست کردگار

 

چو بنشست بر تخت قطب زمانه

که چون قطب بادش بقا جاودانه

هوس خاستش کاز پی ملک داری

بکار بناها کند استواری

چو صاحب خلافه شد از عدل رافه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۹۴ - اثبات ملک هند به حجت که جنت است حجت همه به قاعدهٔ عقل استوار

 

کشور هند است بهشتی به زمین

حجتش اینک به رخ صفحه ببین

حجت ثابت چو در آن نیست شکی

هفت بگویم به درستی نه یکی:

اولش این است که آدم به جنان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۱۱۰
sunny dark_mode