گنجور

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱

 

برخیز بتا بیا ز بهر دل ما

حل کن به جمال خویشتن مشکل ما

یک کوزه شراب تا به هم نوش کنیم

زآن پیش که کوزه‌ها کنند از گل ما

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲

 

چون عهده نمی‌شود کسی فردا را

حالی خوش دار این دل پر سودا را

می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه

بسیار بتابد و نیابد ما را

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳

 

قرآن که مهین کلام خوانند آن را

گه‌گاه نه بر دوام خوانند آن را

بر گِردِ پیاله، آیتی هست مقیم

کاندر همه‌جا مدام خوانند آن را

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴

 

گر می نخوری طعنه مزن مستان را

بنیاد مکن تو حیله و دستان را

تو غره بدان مشو که می می‌نخوری

صد لقمه خوری که می غلام است آن را

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵

 

هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا

چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا

معلوم نشد که در طرب‌خانهٔ خاک

نقاش ازل بهر چه آراست مرا

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶

 

ماییم و می و مُطْرِب و این کنجِ خراب

جان و دل و جام و جامه پُر دُردِ شراب

فارغ ز امیدِ رحمت و بیمِ عذاب

آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷

 

آن قصر که جمشید در او جام گرفت

آهو بچه کرد و روبَه آرام گرفت

بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر

دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸

 

ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست

بی بادهٔ گل‌رنگ نمی‌باید زیست

این سبزه که امروز تماشاگه ماست

تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست؟

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹

 

اکنون که گل سعادتت پربار است

دست تو ز جام می چرا بیکار است؟

مِی خور که زمانه دشمنی غدار است

دریافتن روز چنین دشوار است

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰

 

امروز تو را دسترس فردا نیست

واندیشهٔ فردات به جز سودا نیست

ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست

کاین باقی عمر را بها پیدا نیست

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱

 

ای آمده از عالم روحانی تفت

حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت

مِی نوش، ندانی ز کجا آمده‌ای

خوش باش، ندانی به کجا خواهی رفت

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲

 

ای چرخ فلک خرابی از کینهٔ توست

بی‌دادگری شیوهٔ دیرینهٔ توست

ای خاک اگر سینهٔ تو بشکافند

بس گوهر قیمتی که در سینهٔ توست

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳

 

ای دل چو زمانه می‌کند غمناکت

ناگه برود ز تن روانِ پاکت

بر سبزه نشین و خوش بِزی روزی چند

زان پیش که سبزه بر دمد از خاکت

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴

 

این بحرِ وجود آمده بیرون ز نَهُفْت

کس نیست که این گوهرِ تحقیق بِسُفْت

هر کس سخنی از سرِ سودا گفتند

ز‌آن‌روی که هست‌، کس نمی‌داند گفت

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵

 

این کوزه چو من عاشقِ زاری بوده‌ست

در بندِ سرِ زلفِ نگاری بوده‌ست

این دسته که بر گردنِ او می‌بینی

دستی‌ست که بر گردنِ یاری بوده‌ست

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶

 

این کوزه که آبخوارهٔ مزدوری‌ست

از دیدهٔ شاهی و دل دستوری‌ست

هر کاسهٔ می که بر کف مخموری‌ست

از عارض مستی و لب مستوری‌ست

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷

 

این کهنه رباط را که عالم نام است

و‌آرامگه ابلقِ صبح و شام است

بزمی‌ست که واماندۀ صد جمشید است

قصری‌ست که تکیه‌گاه صد بهرام است

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸

 

این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت

چون آب به جویبار و چون باد به دشت

هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت

روزی که نیامده‌ست و روزی که گذشت

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹

 

بر چهرۀ گل نسیم نوروز خوش است

در صحن چمن روی دل‌افروز خوش است

از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست

خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است

خیام
 

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰

 

پیش از من و تو لیل و نهاری بوده‌ست

گردنده فلک نیز به کاری بوده است

هر جا که قدم نهی تو بر روی زمین

آن مردمک چشم نگاری بوده‌ست

خیام
 
 
۱
۲
۳
۱۷