گنجور

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۱ - تغزل

 

بربوده دلم چشم پر فنش

وان عارض چون ماه روشنش

نسرینش رخ و سوسنش دو زلف

من بندهٔ نسرین و سوسنش

عشقی است دگرگونه با ویم

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۲ - به یکی از دوستان

 

ای شوکت ای شکسته دل دوستان خویش

بر جان عاشقان مزن از هجر خویش نیش

گر بنگری در آینهٔ قلب خویشتن

بینی به خود ارادت یاران زپیش بیش

اوقات دوستان مکن از زهر عشوه تلخ

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۳ - بیدار شو!

 

ای خفته درین خاکدان رباط

چون طفل فروبسته در قماط

تا چند نشینی به آب وتاب

ای خواجه درین خاکدان رباط

زود است که بینی به جز کفن

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۴ - در منقبت حضرت امام جعفر صادق‌(‌ع‌)

 

باز به پا کرد نوبهار سرادق

بلبل آمد خطیب و قمری ناطق

رایتی فرودین به باغ درآویخت

پرچم سرخ از گلوی سبز سناجق

طبل زد از نیمروز لشکر نوروز

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۵ - ای ملک

 

ملک ایران سر بسر در انقلاب است ای ملک

کشور جمشید و افریدون خرابست ای ملک

جنبشی با خاطر بیدار، کاندر ملک ما

مسکنت بیدار و آسایش به خوابست ای ملک

قبضهٔ شمشیر شاهان عجم‌، در دست تست

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۶ - رزم‌نامه

 

می فروهل زکف‌ای ترک و به یک‌سو نه چنگ

جامهٔ جنگ فروپوش که شد نوبت جنگ

باده را روز بیفسرد بهل باده ز دست

چنگ را نوبت بگذشت بنه‌ چنگ ز چنگ

رخ برافروز و رخ خصم بیندای به قیر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۷ - صفت هلال و اسب

 

چون غرهٔ افق ز شفق شد شقیق رنگ

بر شاه روم تاختن آورد شاه زنگ

شب‌ را ز روی‌، پرده برافتاد و رخ نهفت

حور سپیدچهر، ز دیو سیاه‌رنگ

خورشید رخ نهفت‌ و برآمد هلال عید

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۸ - بلای گل

 

افتاده‌ایم سخت به دام بلای گل

یارب چو ما مباد کسی مبتلای گل

گِل مشکلی شده‌است به هر معبر و طریق

گام روندگان شده مشکل‌گشای گل

هرگه که ابر خیمه زند در فضای شهر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۹ - صدارت اتابک اعظم

 

آن اختری که کرد نهان چندگه جمال

امروز شد فروزان از مطلع جلال

از مطلع جلال فروزان شد اختری

کز چشم خلق داشت نهان چندگه جمال

یکچندکرد روی پی مصلحت نهان

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۰ - تشبیب

 

ای بر گل سوری زده از مشک سیه خال

وز عود خط آراسته بر چینی تمثال

لعبت نبود چون تو دل‌آشوب و دل‌آوبز

آهو نبود چون تو سیه‌چشم و سیه‌خال

ای دست نکویی به بناگوش تو زان زلف

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۱ - پیام به انگلستان

 

یک‌ره از ری سوی لندن گذر ای پیک شمال

بر ازین شهر بدان شهر یکی صورت حال

بحر اخضر چو فرو ربزد در تنگه مانش

تنگهٔ مانش چو پیوندد با بحر شمال

کشوری بینی پر مردمی و حشمت و فر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۲ - پایتخت گل

 

در پایتخت ما بگشادند بخت گِل

شد پایتخت ما به صفت پای تخت گل

خوشگلتر از شوارع ری نیست کاندروست

صدگونه شکل هندسی از لخت لخت گل

هر گه ستور گام نهد از پی عبور

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۳ - دار مجازات

 

همی چه گویی چندین چراست قالاقیل

به پیش این در و بر گرد آن بلند نخیل

شگفت روزی‌، همچون قیامت از انبوه

فراخنایی‌، مانند محشر از تهویل

ز بس نظارگیان درتنیده یک به دگر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۴ - هرج و مرج

 

بزم طرب ساز و کن فراز در غم

سادهٔ زیبا بخواه و بادهٔ درغم

خون سیاووش ریز در کف موسی

قبلهٔ زردشت زن به خیمهٔ رستم

مطرب‌! چون ساختی نوای همایون

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۵ - وثوق و لقمان

 

نهادم ز بهر عیادت قدم

به دولتسرای ولی النعم

خداوند انعام و احسان «‌وثوق‌»

سر سروران خواجه محتشم

به نزد خدای جهان رستگار

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۶ - خزانیه

 

پاییز به رغم نیّر اعظم

افراخت به باغ و بوستان پرچم

همچون گه امتحان یکی دژخیم

در خشم و لبانش پر ز باد و دم

طفلان چمن ز هیبتش لرزان

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۷ - تغزل

 

جلوه‌گر شد شب دوشین چو مه عید صیام

کرد از ابرو پیوسته اشارت سوی جام

یعنی ای باده کشان باده حلال است حلال

یعنی ای دلشدگان روزه حرام است حرام

مه من نیز پی رؤیت فرخنده هلال

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۸ - تشبیب و بهاریه

 

رسید گاه بهار و گه سماع و مدام

کجایی ای صنم سرو قد سیم اندام

بنفشه با سر زلف خمیده گشت پدید

کجایی ای سر زلف تو را بنفشه غلام

به‌پای خیز که‌ هنگام رامش است و نشاط

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۹ - گروه لئام

 

افتاده‌ایم سخت به دام

در جنگ این گروه لئام

قومی ندیده سفرهٔ باب

جمعی ندیده چهرهٔ مام

یک‌سر ز جهل‌، دشمن‌علم

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۰ - پیام به آشنا

 

پیامی ز مژگان تر می‌فرستم

کتابی به خون جگر می‌فرستم

سوی آشنایان ملک محبت

ز شهر غریبی خبر می‌فرستم

در اینجا جگر خستگانند افزون

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
۵۳
sunny dark_mode