گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

ملک ایران سر بسر در انقلاب است ای ملک

کشور جمشید و افریدون خرابست ای ملک

جنبشی با خاطر بیدار، کاندر ملک ما

مسکنت بیدار و آسایش به خوابست ای ملک

قبضهٔ شمشیر شاهان عجم‌، در دست تست

تاکی این تیغ مبارک در قرابست ای ملک

تا جوانی هست از شاهنشهی دریاب کام

زانکه شاهی و جوانی دیریابست ای ملک

آتشی در پنبه پنهانست‌، این دانیم ما

خاطر ما زین سبب در التهابست ای ملک

حاسدان ملک را در آستانت راههاست

شه‌ پرستان را از آن درگه جوابست ای ملک

ما به جز بیداری شه‌مان نباشد آرزو

دل گر از این آرزو جوشد، مصابست ای ملک

شه ز حضرت رادمردان را به معنی دورکرد

وانکه باید دور بودن در جنابست ای ملک

شاه راگفتند تا بندد زبان دوستان

دشمنان را این نخستین فتح بابست ای ملک

دشمن خسرو به خسرو داده پندی ناگوار

کش دورویه‌، سود افزون از حسابست ای ملک

نیک باید دید تا سررشته نگریزد ز دست

پادشاهی رشته‌ای پرپیچ و تابست ای ملک

ما و حکم شاه و قلبی سربسر بر مهر شاه

سر نپیچدکس گرت رای عتابست ای ملک