گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۱

 

در لباس نیلگون تا جلوه کردی ای پری

مه دگر ننمود رخ زین پرده نیلوفری

با لباس آسمانی هر که دید ای مه تو را

شد بر او چون روز روشن کآفتاب دیگری

شاخ شمشادی که پیچیده ست نیلوفر بر آن

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۲

 

ای که از شاخ گل لطیف تری

روی خود بین به گل چه می نگری

خاک پایت شدن چه سود کند

چون تو از سرکشی نمی گذری

گر ز اغیار پوشمت چه عجب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۳

 

به روی من از لطف بگشا دری

مرا زین درم بر در دیگری

سرم را مکن ز آستانت جدا

که با آستان تو دارم سری

ز مسکینیم نیست جا پیش تو

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۷

 

نه بشر خوانمت ای دوست نه حور و نه پری

این همه بر تو حجاب است تو چیز دگری

نور پاکی و فسانه ست حدیث گل و آب

لطف محضی و بهانه ست لباس بشری

جلوه حسن تو از شکل مبراست ولی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۹

 

یاد دارم از کهن پیری که در حمام گفت

کین سخن پرسید روزی کهتری از مهتری

چیست سر آنکه در حمام هرکس پا نهد

بر دل غمگین او بگشاید از شادی دری

گفت سرش آنکه با او نیست زاسباب جهان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۳۹

 

خوش با دگرانی ای به رخ رشک پری

بر من همه راه ناخوشی می سپری

چون دولت سود وصل تو یافت نشد

در ماتم نایاب من و نوحه گری

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » رباعیات » شمارهٔ ۲۷

 

این شکل مدور که نه پایی نه سری

مانع بود از گزند هر کینه وری

گویا که دعای خلق گرد آمده است

وز سهم حوادث شده شه را سپری

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۹

 

هرچه یابی به خانه از تر و خشک

به کز آن تا حد شبع بخوری

تا طعام کسان هوس نکنی

وز عطای خسان طمع ببری

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۱۴

 

هزار گونه خصومت کنی به خلق جهان

ز بس که در هوس سیم و آرزوی زری

تو راست دوست زر و سیم، خصم صاحب آن

که گیری از کفش آن را به ظلم و حیله گری

نه مقتضای خرد باشد و نتیجه عقل

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ پنجم (در عشق و ذکر حال عاشقان) » بخش ۴

 

به خدایی که آشکار و نهان

بنده اوست آدمی و پری

که ز هر کس که در جهان بینم

پیش من از همه عزیزتری

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ پنجم (در عشق و ذکر حال عاشقان) » بخش ۶

 

آمد ز عدو به کشتن من خبری

بنشین که ببینمت به حسرت نظری

ریزم خونت که تا چو خونم ریزند

تا که ز لبت کام نگیرد دگری

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۴۹

 

گر نیاری خواند و نتوانی نوشتن یا ز وزن

زاده طبعت برون باشد گه نظم آوری

زین سه خصلت کی توان در شاعری عیب تو کرد

چون نیامد زان خلل در منصب پیغمبری

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۳ - دقیقی

 

یاری گزیدم از همه مردم پری نژاد

زان شد ز پیش چشم من امروز چون پری

لشکر برفت و آن بت لشکرشکن برفت

هرگز مباد دل که دهد کس به لشکری

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۲۰ - ظهیر فاریابی

 

ای آن زمین وقار که بر آسمان فضل

ماه خجسته پیکر خورشید منظری

قومی ز ناقدان سخن گفته ظهیر

ترجیح می دهند بر اشعار انوری

قومی دگر بر این سخن انکار می کنند

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۲۰ - ظهیر فاریابی

 

هر مبتدی که بیهوده ترجیح می نهد

شعر ظهیر بر سخن پاک انوری

ماند بدان گروه که نشناختند باز

اعجاز موسوی را از سحر سامری

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۲۰ - ظهیر فاریابی

 

ای سالک مسالک فطرت درین سؤال

معذور نیستی به حقیقت چو بنگری

تمییز را ز بعد تناسب درین دو طور

هیچ احتیاج نیست بدین شرح گستری

کین معجز است و آن سحر این نور و آن چراغ

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » ترکیبات » شمارهٔ ۳ - در مرثیه برادر است این

 

من بودم از جهان و گرامی برادری

در سلک نظم جمع گرانمایه گوهری

زانسان برادری که در اطوار علم و فضل

چون او نزاد مادر ایام دیگری

در بوستان فضل سراینده بلبلی

[...]

جامی
 
 
۱
۲
۳
۷