ای که از شاخ گل لطیف تری
روی خود بین به گل چه می نگری
خاک پایت شدن چه سود کند
چون تو از سرکشی نمی گذری
گر ز اغیار پوشمت چه عجب
که مرا چشم روشن دگری
یار با ما و ما به گرد جهان
آه ازین غافلی و بی خبری
ره به کوی وصال آسان است
گر کند نور عشق راهبری
شیر گردون نشایدم سگ کوی
گر مرا از سگان خود شمری
جامی از بندگان خاصه توست
نیست زین عاشقان دربدری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به عشق و زیبایی اشاره دارد و بیانگر ناپایداری و غفلت انسانهاست. شاعر به معشوق میگوید که زیبایی او از گل هم لطیفتر است و تحریک میکند تا به خود نگاه کند. او درباره بیثمر بودن خاک پای معشوقه سخن میگوید و به ناتوانی در دستیابی به عشق اشاره میکند. شاعر به احساسات عاشقانه و توجه به عشق صادقانه دعوت کرده و میگوید که برای رسیدن به وصال، نور عشق میتواند راهنما باشد. در نهایت، تأکید میکند که آنچه برای او مهم است، پیوند با محبوب و دوری از غفلت است.
هوش مصنوعی: ای کسی که از شاخ گل هم لطیفتر هستی، به چه دلیل به گل خیره شدهای و خود را نمیبینی؟
هوش مصنوعی: به چه درد میخورد که انسان خاک پای تو شود، وقتی که تو به خودسری و سرکشیات ادامه میدهی؟
هوش مصنوعی: اگر دیگران تو را از من دور کنند، چه شگفتی دارد که من هم به کسی دیگر چشم بدوزم.
هوش مصنوعی: دوست با ماست و ما در دوری و سفر هستیم. افسوس که از این غفلت و بیخبری رنج میبریم.
هوش مصنوعی: اگر نور عشق راهنمایی کند، رسیدن به مسیر وصال آسان میشود.
هوش مصنوعی: اگر من به مقام و جایگاه بلندی برسم، نمیتوانم به افرادی که در جایگاه پایینتری هستند، توهین کنم. اگر تو به من از سگان خود نسبت بدهی، در واقع ارزش من را پایین آوردهای.
هوش مصنوعی: این جام ویژه که از آن باده مینوشی، تنها متعلق به بندگان خاص توست و از میان این عاشقان سرگردان کسی شایسته نیست که به آن دست یابد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
این جهان را نگر به چشم خرد
نی بدان چشم کاندر او نگری
همچو دریاست وز نکوکاری
کشتیی ساز، تا بدان گذری
ای بزفتی علم بگرد جهان
بر نگردم بتو مگر بمری
گرچه سختی چو نخلکه مغزت
جمله بیرون کنم بچاره گری
نه چو تو در زمانه ناموری
نه چو نام تو در جهان سمری
عزم تو کف حزم را تیغی است
حزم تو روی عزم را سپری
نه چو کین تو ظلم را زهری
[...]
معجز معجزی پدید آمد
چون فرورید قوم او پسری
بینهادی پلید و پر هوسی
بیزمانی دراز و بیخبری
هم ازو بود و از کفایت او
[...]
شاد باش ای مؤید سکنه
ای جوانمرد مهتر هنری
نشود از تو صنعتی پیدا
تا که بر مغز کرمه ای نخوری
تا جوازه بدو تنه بکشند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.