گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶۱

 

عارف به اختیار خود از سر گذشته است

این رشته ناگسسته ز گوهر گذشته است

از ترکتاز حادثه، صحرای سینه ام

کشتی است بی حصار که لشکر گذشته است

گردن مکش ز تیغ شهادت که این زلال

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶۲

 

بر گلشن آنچه زان گل خودرو گذشته است

بر زخم های تازه کی از بو گذشته است؟

امروز هیچ فاخته کوکو نمی زند

گویا به باغ آن قد دلجو گذشته است

اوقات من به اشک ندامت شده است صرف

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶۳

 

بر طفل اشک خون جگر دست یافته است

در آب، رنگ چون به گهر دست یافته است؟

بتوان به حرف نرم دل سنگ آب کرد

شیر از ملایمت به شکر دست یافته است

زین طفل مشربان ز مکتب گریخته

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶۴

 

این گردباد نیست که بالا گرفته است

از خود رمیده ای است که صحرا گرفته است

از کاسه سرنگونی فرهاد نسخه ای است

این ساغری که لاله حمرا گرفته است

مژگان به خون صید حرم تر نمی کند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶۵

 

آتش به مغزم از می احمر گرفته است

این پنبه از فروغ گهر درگرفته است

آتش ز اشک در مژه تر گرفته است

این رشته از فروغ گهر در گرفته است

نخل خزان رسیده اگر نیستم، چرا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶۶

 

زلفش به هر دو دست عنانم گرفته است

ابروی او به پشت کمانم گرفته است

من چون هدف نمی روم از جای خویشتن

پیکان او عبث به زبانم گرفته است

چون از میان خلق نگیرم کناره ای؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶۷

 

چشم قدح به جلوه مینای باده است

این شوخ چشم، قمری سرو پیاده است

داغ است لاله را به جگر، یا ز بیخودی

مجنون سری به دامن لیلی نهاده است

از زهر چشم، آب دهد تیغ سرو را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶۸

 

نقش و نگار دشمن دلهای ساده است

جوهر به چشم آینه موی زیاده است

گر دل شود گشاده ز گلزار خلق را

باغ و بهار ما دل و دست گشاده است

می گردد از غبار یتیمی عزیزتر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶۹

 

تا چشم من به گوشه عزلت فتاده است

از دیده ام سراسر جنت فتاده است

داند که روح در تن خاکی چه می کشد

هر نازپروری که به غربت فتاده است

چون شمع آه می کشم از بهر خامشی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷۰

 

دل از هوس به زلف دو تا اوفتاده است

پرهیز را شکسته به جا اوفتاده است

گردید توتیای قلم استخوان، هنوز

سنگ ملامت از پی ما اوفتاده است

بر روی دست باد مرادست کشتیم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷۱

 

عشقم هنوز جای به گلخن نداده است

برقم هنوز بوسه به خرمن نداده است

در زلف باد دست، عبث بسته ایم دل

گوهر کسی به چنگ فلاخن نداده است

چون دست و پا زنم، که به رنگ شکسته ام

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷۲

 

روی شکفته شاهد جان فسرده است

آواز خنده شیون دلهای مرده است

دخل تو گرچه جز نفسی چند بیش نیست

خرجت ز کیسه نفس ناشمرده است

چون غنچه این بساط که بر خویش چیده ای

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷۳

 

دل را ز کینه هر که سبکبار کرده است

بالین و بستر از گل بی خار کرده است

روشن گهر کسی است که هر خوب و زشت را

بر خویشتن چو آینه هموار کرده است

استادگی ز عمر سبکرو طمع مدار

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷۴

 

شیرین تبسمی که مرا راه دین زده است

از موم، مهر بر دهن انگبین زده است

خواهد به خون شکست خمار شبانه را

مستی که شیشه دل ما بر زمین زده است

دیگر چه گفته اند که آن یار دلنواز

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷۵

 

تا زلف او به باد صبا آشنا شده است

از دست دل عنان صبوری رها شده است

نتوان گرفت آینه از دست او به زور

از خط سبز بس که رخش باصفا شده است

صبح امید بر در دل حلقه می زند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷۶

 

از خاکمال دام، پرم توتیا شده است

از مالش استخوان تنم رونما شده است

حال شکاف سینه و پیکان او مپرس

یک مشت استخوان، قفس صد هما شده است

داند چه قسم دولتی از دست داده ام

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷۷

 

از تیر غمزه اش دل دیوانه پر شده است

بیرون روم که از پری این خانه پر شده است

خون می خورد ز تنگی جا، حرف آشنا

از بس دلم ز معنی بیگانه پر شده است

بلبل کند به غنچه غلط، خانه مرا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷۸

 

خال تو ریشه در شکرستان دوانده است

از خط سبز، شهپر طوطی رسانده است

جز خط دل سیه که مبیناد روز خوش

بر شمع آفتاب که دامن فشانده است؟

مجنون من ز کندن جان در طریق عشق

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷۹

 

دود دلی ز ابر گهربار مانده است

داور تری ز قلزم زخار مانده است

روشندلان به تیره دلان جا سپرده اند

کف از محیط، از آینه زنگار مانده است

بکسر زبان دعوی بی معنی اند خلق

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸۰

 

با داغ عشق، شعله غیرت نمانده است

گرمی در آفتاب قیامت نمانده است

از هیچ سینه رایت آهی بلند نیست

یک سرو در سراسر جنت نمانده است

از پیش کهربا گذرد برگ کاه، راست

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۹۷
۹۸
۹۹
۱۰۰
۱۰۱
۳۵۰