گنجور

 
صائب تبریزی

زلفش به هر دو دست عنانم گرفته است

ابروی او به پشت کمانم گرفته است

من چون هدف نمی روم از جای خویشتن

پیکان او عبث به زبانم گرفته است

چون از میان خلق نگیرم کناره ای؟

فکر کنار او به میانم گرفته است

آتش چگونه دست و گریبان شود به خار؟

عشق ستیزه خوی، چنانم گرفته است

صائب چو ابر گریه اگر می کنم رواست

آتش چو برق در رگ جانم گرفته است

 
 
 
سعیدا

آن [چشم] دل سیه که [زمامم] گرفته است

از دست اختیار، ‌عنانم گرفته است

من تیغ نیستم که به چرخم فتاده کار

پس از چه رو فلک به فسانم گرفته است؟

شد گرد راه توسن دل، بیستون دل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه