گنجور

 
صائب تبریزی

از خاکمال دام، پرم توتیا شده است

از مالش استخوان تنم رونما شده است

حال شکاف سینه و پیکان او مپرس

یک مشت استخوان، قفس صد هما شده است

داند چه قسم دولتی از دست داده ام

از دست هر که دامن پر گل رها شده است

یک آه دردناک به از طاعت دو کون

این شکر چون کنم که نمازم قضا شده است؟

صائب سفینه ای که زمامش به دست توست

هر تخته، لوح مشهد صد ناخدا شده است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ادیب صابر

او شد جوان و آه جوانی من برفت

یاقوت من زرفتن او کهربا شده است

تا در هوای عالم پیری فتاده ام

شخصم ضعیف گشت و دلم در هوا شده است

غم شد جوان چو روز جوانی من برفت

[...]

صائب تبریزی

تا زلف او به باد صبا آشنا شده است

از دست دل عنان صبوری رها شده است

نتوان گرفت آینه از دست او به زور

از خط سبز بس که رخش باصفا شده است

صبح امید بر در دل حلقه می زند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه