گنجور

 
صائب تبریزی

چشم قدح به جلوه مینای باده است

این شوخ چشم، قمری سرو پیاده است

داغ است لاله را به جگر، یا ز بیخودی

مجنون سری به دامن لیلی نهاده است

از زهر چشم، آب دهد تیغ سرو را

از جلوه تو هر که دل از دست داده است

در پای گل به خواب شدن نیست از ادب

در گلشنی که سرو به یک پا ستاده است

در دست ساقیان نبود سیر و دور ما

باد مراد کشتی ما زور باده است

رسوا شود ز ابر بهاران زمین شور

زاهد ز نقص خویش گریزان ز باده است

در خط عنبرین نرسد هیچ فتنه ای

زان فتنه ها که از شب زلف تو زاده است

داند صدف چه می کشد از روی تلخ بحر

هر کس ز احتیاج دهن را گشاده است

صائب غمین نمی شود از مرگ رفتگان

هر کس به خود قرار اقامت نداده است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خواجوی کرمانی

صدر بلند مرتبه یحیی که معطیی

مانند او ز مادر ارکان نزاده است

سقائی نشستگه او کنم بچشم

هرگه که بینمش که بپای ایستاده است

صدر از برای آن لقبش بر نهاده اند

[...]

سلمان ساوجی

تا مادر زمانه بتایید نه پدر

آیین وضع و حمل ولادت نهاده است

وین مهد لاجوردی افلاک را خرد

آرایش از جواهر جرام داده است

دل شاد باش کز صدف فطرات وجود

[...]

صائب تبریزی

نقش و نگار دشمن دلهای ساده است

جوهر به چشم آینه موی زیاده است

گر دل شود گشاده ز گلزار خلق را

باغ و بهار ما دل و دست گشاده است

می گردد از غبار یتیمی عزیزتر

[...]

طغرای مشهدی

دنیا و آخرت چو ترازو فتاده است

یک سو اگر کم است، دگر سو زیاده است

در مجلسی که دست به هم داد رقص جام

خون حیا به گردن مینای باده است

جویای تبریزی

از موج چین، جبین هر آن کس که ساده است

دایم در بهشت به رویش گشاده است

هان بی خبر سفینهٔ عمر تو از نفس

در جذر و مد بحر خطر اوفتاده است

کامل نشد هنوز بهار جمال تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه