سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵
درد و داغ غم ز جان عشقبازان برده اند
مدتی شد نعمت از خوان کریمان برده اند
روزگاری شد ز صحرا برنمی خیزد غبار
خاک مجنون را ز دامان بیابان برده اند
کوه را دل گشت سوراخ و به دریا نم نماند
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲
صدف گوهر اسرار نهان گوش من است
چشمه بحر معانی قدح هوش من است
موج طوفان خرد جنبش آغوش من است
شور دریای سخن از دل پرجوش من است
قفل گنجینه معنی لب خاموش من است
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳
با حریفان می روی در باغ مسکن می کنی
داغ رمن می نهی و سیر گلشن می کنی
باده می نوشی و بزم غیر روشن می کنی
من به حال مرگ تو درمان و . . . می کنی
این ستم ها چیست ای بی رحم بر من می کنی
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۷
دلا ز بزم حریفان چو غنچه پنهان باش
بپوش دیده و دور از شکست دوران باش
برو ز گلشن و در گوشه بیابان باش
ز خارزار تعلق کشیده دامان باش
بهر چه می کشد دل ازو گریزان باش
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹
مدتی بود ما را با تو دلگشائی هاست
عرض حال نتوان کرد رسم کم زبانی هاست
می کشیده یی امشب با تو صد نشانی هاست
ترک چشم مخمورت مست ناتوانی هاست
فتنه با نگاه تو گرم همعنانی هاست
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۳
رفت آن شوخ از نظر بر روی افگنده نقاب
مانده خالش در دلم چون لاله داغ انتخاب
چون نسازد آتش من زهره پروانه آب
همچو شمعم هست شبها بر رخ آن آفتاب
سینه بریان دیده گریان تن گدازان دل کباب
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۷
یوسف من پیرهن چاک از زلیخای کیئی
همچو خورشید فلک سرگرم سودای کیئی
بی خود از رخسار ماه عالم آرای کیئی
ای جهانی محور رویت محو سیمای کیئی
ای تماشاگاه عالم در تماشای کیئی
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۹
رفتم شبی به کویش با قامت خمیده
با صد هوس نشستم چون گل به خون طپیده
دوران هنوز از خواب نکشاده بود دیده
آن خوش پسر برآمد از خانه می کشیده
مایل به او فتادن چون میوه رسیده
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳۰
ای گل امروز تو همبزم حریفان شدهای
شعله جان من بیسر و سامان شدهای
دست بر دست سبو کرده خرامان شدهای
شوخ و میخواره و شبگرد و غزلخوان شدهای
چشم بد دور که سرفتنه دوران شدهای
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳۱
چو غنچه تا به تبسم کشادهای لبها
برند نام تو مردم به جای یاربها
ندا کنند به کوی تو زاهدان شبها
زهی به غمزه جانسوز برق مذهبها
به خنده نمکین نوبهار مشربها
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴۷
سیر پرشور و چشم لاغر و پشت خمی دارم
درین وادی فراوان درد و بی پایان غمی دارم
پریشان خاطرم امروز گویا ماتمی دارم
لب خشک و دل خونین و چشم پر نمی دارم
نگهدارد خدا از چشم بد خوش عالمی دارم
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵۴
بهار آمد بکش در باغ رخت کامرانی را
ز عکس باده گلگون ساز رنگ زعفرانی را
اگر چون خضر می خواهی حیات جاودانی را
مده از دست در پیری شراب ارغوانی را
شراب کهنه از دل می برد یاد جوانی را
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶۴
جانب کلبهام ای دوستنواز آمدهای
شمع بالین مرا بهر گداز آمدهای
امشب ای قبله ارباب نیاز آمدهای
دلربا باز دگر بر سر ناز آمدهای
از دل من چه به جا مانده که بازآمدهای
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۷۰
برای پرسشم ای آهوی حرم برخیز
ز جای خود به خدا می دهم قسم برخیز
مکن به جان و دلم این همه ستم برخیز
سبک ز سینه من ای غبار غم برخیز
ز همنشینی من می کشی الم برخیز
[...]