فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
الهی فیضِ مشرب ده که دلگیرم ز مذهبها
نمیدانم چه میخوانند این طفلان به مکتبها
مشقّتهای راه آمد برای راحت منزل
اگر مقصد تویی پس مختلف از چیست مذهبها!
سراب از دوری دریا به مردم آب میماند
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
تا شفیع خویش کردم صاحب معراج را
سر به استغنا برآوردم دل محتاج را
من مرید همّت پیری که از افتادگی
پایهها افزود بر بالای هم معراج را
خاک فقرم مسند است و داغ عشقم افسر است
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳
هرزه کمر نبستهام کینة روزگار را
یاور خویش کردهام صاحب ذوالفقار را
بیم خزان چه میکند در چمن امید من
من که به اشک آتشین آب دهم بهار را
ما و امید سجدة خاک دری که تا ابد
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
لبریزِ شکوه شد دل حسرتپرست ما
کو طرف دامنی که بیفتد به دست ما!
آزار ما روا نبود بیش ازین دگر
رنگ شکستهایم چه حاصل شکست ما!
دست دعا برای تو داریم بر سپهر
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
عشق آمده آتش زده در نیک و بد ما
ای دامن ارباب ملامت مدد ما
ما گلبن نوباوة عشقیم و نباشد
جز نالة بلبل گل روی سبد ما
آن عقلْ پریشان شدگانیم که هر روز
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
خاک شد تا در ره او جسم غم پرورد ما
نازها بر دیدة افلاک دارد گرد ما
دوستداران را به مرگ خویش راضی کردهایم
عاقبت درمان درد عالمی شد درد ما
یار بیپروا و یاران بیوفا، طالع زبون
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
تدبیر ماست در گرو عقل پیر ما
معلوم تا کجا برسد زور تیر ما
برهان ز معرفت نگشاید در صواب
نقش خطا زند همه کلک دبیر ما
در ملک دل تغلّب دیوان ز حد گذشت
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
گفتهای: بیدار باید عاشق دیدار ما
پاس این حرف تو دارد دیدهٔ بیدار ما
رتبة افتادگی را خوش به بالا بردهایم
سایه بر بالای خود میافکند دیوار ما
دوستان مرهمگذار و دشمنان الماسریز
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
جز داغ سینه گل نکند در بهار ما
از جوی شعله آب خورد لالهزار ما
هر رنگ لالهای که شکست آفتاب شد
پژمردگی نچید گلی از بهار ما
در چار فصل، گلبن ما را شکفتگی است
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
کرد جا داغ جنون باز ز نو بر سر ما
سایه افکند دگر بر سر ما اختر ما
ما فلک سوختگان عیش و طرب نشناسیم
عید، ماتم شود آید چو سوی کشور ما
قدر ما سوختگان کم نشود بعد هلاک
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
ای غایب از نظر که تویی مست ناز ما
بادا فدای ناز تو عمر نیاز ما
یعقوب چشم بسته شکایت کند ز هجر
آخر ببین چه میکشد این چشم باز ما
دردا که روز عمر به آخر رسید و باز
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
ناید به دراز سینه ز تنگی نفس ما
ای ناله بیا دود برآر از قفس ما
امیدِ که سر در پی این قافله دارد؟
کز ناله خراشیده گلوی جرس ما
بگذشت چو برق از سر ما تیغ تو ای وای
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
بیجا نبود سعی فلک در هلاک ما
خورشید گرده میکند از خاک پاک ما
ای تیغ یار، حسرتِ عاشق به خون تپید
دامان تست و دست امید هلاک ما
در انتظار شور قیامت نشستهایم
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
پُرست یاد تو در کنج دیده و دل ما
حشمنشین خیال تو شد منازل ما
دلی ز عقدة زلف تو تنگتر داریم
نکرد ناخن تیز تو باز مشکل ما
ز تنپرستی خویشیم زیردست فلک
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
آیینة هر لاله عذارست دل ما
خوش در بدر از جلوة یارست دل ما
یکرنگی صد رنگ مخالف چه بلایی است
هر جا صنمی، آینهدارست دل ما
دایم به امیدی که کمین کرده تو باشی
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
گر مستییی ز لعل بتان میکنیم ما
در مستی شراب نهان میکنیم ما
رسواترست نالة لب بستگانِ بیم
ما را خمش مکن که فغان میکنیم ما
طفل سرشک بر مژه فریاد میکند
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
آتش چکد چو آب ز طرز بیان ما
گویی که شعلهایست زبان در دهان ما
از عکس چهره هر دو قدم در دیار عشق
طرح بهار ریخته رنگ خزان ما
امشب که داشتیم حدیث رخت نبود
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
ای تشنه تیغ ابروی نازت به خون ما
خطِّ خوش تو سرخط مشق جنون ما
هرگز نبود کوکب ما این چنین سیاه
زلفت فکند ساه به بخت زبون ما
گلگون ز باده نیست ترا چشم فتنهساز
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
مشق شوخی میکند طفلی به قصد جان ما
بادهای در غوره دارد ساقی دوران ما
شوخی حسن ترا نازم که در هجران و وصل
جلوه از هم نگسلد در دیدة حیران ما
گرچه ما خون میخوریم اما ز گردون ایمنیم
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
غصّه را دل نگشاید به جز از سینة ما
تیرگی روی نبیند جز از آیینة ما
تا ابد داغ جنون ترک سر ما نکند
تا غم عشق تو راضی شود از سینة ما
در غم اینکه شبی با تو به روز آوردیم
[...]