گنجور

 
فیاض لاهیجی

ای غایب از نظر که تویی مست ناز ما

بادا فدای ناز تو عمر نیاز ما

یعقوب چشم بسته شکایت کند ز هجر

آخر ببین چه می‌کشد این چشم باز ما

دردا که روز عمر به آخر رسید و باز

آخر نمی‌شود غم دور و دراز ما

یک ذرّه در دل تو سرایت نمی‌کند

این نالة نفس گسل دل‌گداز ما

با آنکه نازنین جهانیّ و بی‌نیاز

غیر از تو کس نمی‌کشد ای دوست ناز ما

ما را زبان شکوة بیداد هجر نیست

داند نیازمندی ما بی‌نیاز ما

ما را زبان دیگر و تقریر دیگرست

فیّاض آشنا نشود کس به راز ما