گنجور

 
فیاض لاهیجی

خاک شد تا در ره او جسم غم پرورد ما

نازها بر دیدة افلاک دارد گرد ما

دوستداران را به مرگ خویش راضی کرده‌ایم

عاقبت درمان درد عالمی شد درد ما

یار بی‌پروا و یاران بی‌وفا، طالع زبون

فرصتی می‌خواستی‌ها دشمن نامرد ما؟

هر که را دیدیم رشک حسرت ما می‌برد

گرم دارد عالمی را بی‌تو آه سرد ما

قدر کس پنهان نخواهد ماند در دیوان عشق

روی ما را سرخ خواهد کرد رنگ زرد ما

دامنی پر لخت دل رفتیم تا کوی عدم

از گلستان وجود اینست راه آورد ما

مشت خاک ما کجا طعن ملایک می‌کشد

شهسواری همچو عشق آمد برون از گرد ما

جوشن افتادگی داریم و شمشیر نیاز

گر فلک مردست تاب حملة ناورد ما

یک جهان گو تیغ برکش ما سپر انداختیم

کس درین میدان به غیر از ما نباشد مردما

یک شب از پهلوی ما پهلوی آسایش ندید

بستر آشفتگی‌پردازِ غم گستردِ ما

مفت ما فیّاض اگر ما دین و دل درباختیم

نقشِ بردن راست نامِ باختن در نرد ما

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode