گنجور

 
فیاض لاهیجی

بیجا نبود سعی فلک در هلاک ما

خورشید گرده می‌کند از خاک پاک ما

ای تیغ یار، حسرتِ عاشق به خون تپید

دامان تست و دست امید هلاک ما

در انتظار شور قیامت نشسته‌ایم

باری به امتحان گذری کن به خاک ما

هرگز بهار مشرب ما را خزان نبود

بدمستی افکند به زمین برگ تاک ما

با های های گریه برابر نشسته است

آواز خندة جگر چاک چاک ما

بیدردی زمانه به خود بسته‌ایم و باز

خون گریه می‌کند نفس خنده‌ناک ما

تا بوده‌ایم رند و سرانداز بوده‌ایم

از کس نبوده است چو فیّاض باک ما