گنجور

 
فیاض لاهیجی

عشق آمده آتش زده در نیک و بد ما

ای دامن ارباب ملامت مدد ما

ما گلبن نوباوة عشقیم و نباشد

جز نالة بلبل گل روی سبد ما

آن عقلْ پریشان شدگانیم که هر روز

دیوانگی آید به طواف خرد ما

آن کوکب سعدیم که شایسته نباشد

جز کنگرة عرش برای رصد ما

جایی که فنا رتبه فروش است نشیند

بر اطلس نه چرخ مقدم نمد ما

آن مست غیوریم که هر لحظه فروشد

سیلی به بناگوش فلک دست رد ما

آن عاشق دردیم که در عرصة تقدیر

جز بر دل آزرده نباشد حسد ما

در هشت چمن گلشن فردوس ندارد

یک سرو به رعنایی شمشاد قد ما

در جور و جفا گرچه صِد او به یکی نیست

در مهر و وفا لیک یک ماست صدِ ما

بر خوان غم عشق تو مهمان عزیزیم

هر لحظه غمی تازه شود نامزد ما

فیّاض غم از گمرهی دشت جنون نیست

نقش قدم ماست درین ره بلد ما