گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۷ - مرثیه

 

بونصر حسن جوان بمیرد

وز عمر ملالتان نگیرد

رد کرده ترین عالم انگار

آن کس که ورا جوان نمیرد

آن به که خود آدمی نزاید

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۸ - حسب الحال

 

گر بماندی چنانکه اول بود

آنچه بر تن ز دیدگان بارید

تافته رشته ایستی تن من

درکشیده همه به مروارید

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۹ - ستایش

 

عجب آمد مرا ز آدمیی

که تو را بیند و نگه نکند

آفتابی اگر زمانه تو را

ناگهان از حسد سیه نکند

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۰ - صفت گل رعنا

 

دور وی چنین بود که رعناست

طیره شده و روان پر درد

یک روی ز شرم دوستان سرخ

یک روی ز بیم دشمنان زرد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۱ - وصف گرز پادشاه

 

طعمه شیر مغز گاو آمد

که سر گاو جنگ شیر خورد

سر گرز ملک نگر که به شکل

گاوی آمد که مغز شیر خورد

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۲ - سپیدی موی

 

تاری از موی من سپید نبود

چون به زندان فلک مرا بنشاند

ماندم اندر بلا و غم چندان

که یکی موی من سیاه نماند

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۳ - مدح سلطان مسعود

 

تا جهان باشد ملک مسعودی باد

کاین جهان گشت از ملک مسعود شاد

در زمانه دیده رادی ندید

هیچگه همچون ملک مسعود راد

که بهمت چون ملک مسعود چرخ

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۴ - ستایش پادشاه

 

ملکا جهان ز عدل تو به نوبهار ماند

کف راد تو بدین ابر زمین نگار ماند

تو بزرگ شهریاری و که دید شهریاری

که ز جمع شهریاران به تو شهریار ماند

تو شکار شیر خواهی و بدان نشاط جویی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۵ - مدیح مسعود

 

ای شاه سال و ماه تو بر تو خجسته باد

دولت میان به خدمت بخت تو بسته باد

مسعود پادشاهی و چون نام تو مدام

همزانوی تو با تو سعادت نشسته باد

هر شاه کو به فرمان با تو درست نیست

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۶ - تهنیت جشن مهرگان

 

خسروا شب‌های عمرت روز باد

مهرگان ملک تو نوروز باد

رای نورانی تو خورشیدوار

در جهان عدل ملک افروز باد

تو قدر بأسی و قادر بأس تو

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۷ - حسب حال

 

کدام رنج که آن مر مرا نگشت نصیب

کدام غم که بدان مر مرا نبود نوید

اگر غم دل من جمله عمر می‌بودی

به گیتی اندر بی‌شک بماندمی جاوید

همی بپیچم از رنج چوشوشه زر

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۸ - خیر باد شغل و سفر

 

ای خواجه دل تو شادمان باد

جان تو همیشه در امان باد

این راه و سفر که پیش داری

بر تو به خوشی چو بوستان باد

اقبال و جمال و دولت و عز

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۹ - مدح سید محمد ناصر

 

شعر سید محمد ناصر

دل من شاد کرد و خرم کرد

شدم از گرمی طبیعی پوست

همچو تشنه که آب باید سرد

بر دل من نشاط رامش یافت

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۰ - شکوه از دوری مظفر

 

ای مظفر فراق یافت ظفر

بر تن من نکرده هیچ نبرد

خنجری ناکشیده در حمله

باره ای نافکنده در ناورد

فرقت خیره روی روبا روی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۱ - به ابوالفرج نوشته

 

بوالفرج ای خواجهٔ آزاد مرد

هجر وصال تو مرا خیره کرد

دید ز سختی تن و جان آنچه دید

خورد ز تلخی دل و جان آنچه خورد

ای به بلندی سخن شاعران

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۲ - مدح خواجه بوسعد

 

خواجه بوسعد عمدة الملکی

همچنین سالها بمانی دیر

عقل را دانش تو گیرد دست

آز را بخشش تو دارد سیر

عدل را ظلم خواست کرد تباه

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۳ - ایام شادخواری

 

ای بسا شب که تا به روز سپید

متعجب ز من بماند اختر

به چپ و راست سیلها راندم

به قدح ز آن گداخته گوهر

با رخ و زلف ساقیان ما را

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۴ - مدح

 

سرفرازا ز خدمت تا شدم دور

بباشد دیدگانم هر زمان تر

چنان گریم که بی معشوق عاشق

چنان نالم که بی فرزند مادر

وگر آتش زنی اندر دل من

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۵ - خنده جام و گریه شمشیر

 

اگر بخندد در دست من قدح نه عجب

که بس گریست فراوان به دست من شمشیر

همه به آهو ماند ز تو جز انگشتان

که لعل گشتست از عکس من چو پنجهٔ شیر

چو دست حنا بسته ست دست ار زنگین

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۶ - ثناگری

 

ای نظم تو چو رای بگذشته از اثیر

در نظم هست لفظ تو چون لؤلؤ نثیر

ماننده ستاره ست اندر شب سیاه

معنی روشن تو در آن خط همچو قیر

در بزم و رزم چون تو که باشد شجاع و راد

[...]

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۱۷
۱۸
۱۹
۲۰
۲۱
۵۳
sunny dark_mode