گنجور

 
مسعود سعد سلمان

بوالفرج ای خواجهٔ آزاد مرد

هجر وصال تو مرا خیره کرد

دید ز سختی تن و جان آنچه دید

خورد ز تلخی دل و جان آنچه خورد

ای به بلندی سخن شاعران

هرگز مانند تو نادیده مرد

روی توام از همه چیز آرزوست

خسته همی جوید درمان درد