گنجور

 
مسعود سعد سلمان

خواجه بوسعد عمدة الملکی

همچنین سالها بمانی دیر

عقل را دانش تو گیرد دست

آز را بخشش تو دارد سیر

عدل را ظلم خواست کرد تباه

در جهان خواست کشت فتنه دلیر

حشمت تو دو رویه کرد مصاف

هیبت تو دو دسته زد شمشیر

باز بأس تو یافت کوهه پیل

چشم زخم تو یافت پنجه شیر

این به پستی بایستاد ز کار

وآن ز بالا در اوفتاد به زیر

آفت یأس رفت بر من دست

انده خواست گشت بر من چیر

خورد بشکستیم کنون شاید

که کنی این شکسته را کفشیر