گنجور

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

ای نام دلگشای تو عنوان کارها

خاک در تو، آب رخ اعتبارها

خورشید و مه دو قطره باران فیض تو

مدی ز جنبش قلمت روزگارها

باشد شفق ز بیم تو هر شام بر فلک

[...]

۱۴ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

کجا عاقل بهستی دل نهاده است

که ما خاکیم و، دوران گردباد است

چنین گر می شود اوقات ما صرف

به ما این زندگانی هم زیاد است

بیابی از تواضع هر چه خواهی

[...]

۱۴ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

پیری رسید و، قامت از آن در خمیدن است

کز پای، وقت خار علایق کشیدن است

مقراض وار شد چو قد از پیریم دوتا

معلوم شد که از همه وقت بریدن است

نور نگه بدامن مژگان کشید پای

[...]

۱۴ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

دل منعم، ملول از گفتگوی زر نمی‌گردد

که گوش ماهی از فریاد دریا کر نمی‌گردد

ز شغل خویش گو نالند کم، این اهل منصب‌ها

که هرکس پای درد سر ندارد، سر نمی‌گردد

به سر عشق جهان‌پیما نگردد سنگین‌پا

[...]

۱۴ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

شوری اگر بسر هست، دستار گو نباشد

بردوش بار سر هست، سربار گو نباشد؟

دل چون انار اگر هست، پرخون ز دست شوخی

بر تن قبا ز شوخی، گلنار گو نباشد!

خود جامه در برت هست، دستار بر سرت هست

[...]

۱۴ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۴

 

میشود زین بندگیها، شرمساری بیشتر

زان بتقصیرم بود، امیدواری بیشتر

کوچکان را مینماید در نظر دولت بزرگ

هست میدان نگین وقت سواری بیشتر

از سفر کردن شود کس دلنشین عالمی

[...]

۱۴ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۸

 

باشد بحرف راست چو دایم بنای وعظ

طبع کجت از آن نشود آشنای وعظ

از بس ترا دماغ پر از باد نخوتست

در سر نگنجدت که نشینی به پای وعظ

حق هست با تو،نشنوی ار حرف حق ز من

[...]

۱۴ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۱

 

زال دنیا محو گردیدن ندارد این همه

روی این نادیدنی دیدن ندارد این همه

مال دنیا آتش آرام سوزی بیش نیست

بر سرش چون دود رقصیدن ندارد این همه

بهر ضبط خرده یی چند، ای توانگر روز وشب

[...]

۱۴ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۳

 

دوست داند زبان خاموشی

ناله! جان تو، جان خاموشی!

کام گوشی نکرده هرگز تلخ

یار شیرین‌زبان خاموشی

بد نیندیشد از برای کسی

[...]

۱۴ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۱۳ - در تاریخ ایالت یافتن خانی

 

دگر شان دولت بلندی گرفت

ز خانی که ایام جویای اوست

فلک احتشامی که انوار عدل

چو خورشید تابان ز سیمای اوست

فروزنده نجمی، ز برج کمال

[...]

۱۴ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۶۲ - تاریخ منصب میردیوانی

 

ز حکم خسروی کز عدل و احسان

ندیده چشم گیتی همچو او شاه

شهنشاهی که در عهدش عجب نیست

نگیرد گر غبار آیینه از آه

ز بس راه ستم بسته است عدلش

[...]

۱۴ بیت
واعظ قزوینی